پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

27ماهگی پندار جون

سلام عزیزم بیست و هفتمین ماه زندگی شما موقعی بود که عمو افشین و خانواده اش از بندر عباس به آبادان اومدند تا دیداری تازه کنیم. شما با مانی خیلی راحت بازی میکردی و با هم ناسازگار نبودین. تفریح شما اکثرا اینه که به پارک سرکوچه بری و توپ بازی و سرسره بازی کنی. به پوشیدن لباسهای من و بابا علاقه شدیدی داری،همینطور به روسری سر کردن. اما خدایی اگر دختر هم بودی زیبا بودی. با مامان خاله بازی میکنی و من باید بشم نی نی کوچولو و شما مامانم. برات یه سری کتاب دید آموز خریدم و از روی شکل اجسام و موضوعات همه رو یاد گرفتی. در تاریخ نهم آذرماه مجموعه وسایل نقلیه رو کامل و بی نقص یاد گرفتی. اینم چندتا عکس قشنگ از گل پسرم: پندار و مانی: ...
27 دی 1392

26 ماهگی پندار

سلام پسرکم قربونت برم نازنینم که هر روز کارای جدید و بامزه میکنی. وقتی کاری انجام میدی و خودت میدونی اون کار توضیح و توجیهی نداره و من ازت میپرسم پسرم چکار میکنی؟ میگی دارم آزمایش انجام میدم. مرتب دستمال گردگیری دستته و میز تلویزیون مامانجون اینا رو پاک میکنی. و موقع ماشین بازی هم ماشینات از سر و کله ما بالا میرن.   پسرم و ماشیناش: ژست گرفتن پندار:       ...
27 دی 1392

برگشت با تاخیر"25 ماهگی پندار"

سلام عزیزم ببخش که به علت نداشتن سیستم نتونستم برات از ماجراهای روزانه ات بنویسم. ما اواسط مهرماه به آبادان برگشتیم. و من به علت یه جراحی و استراحت،نتونستم در ماه 25 زندگی قشنگت  ازت عکس بگیرم. شعرهای زیادی حفظی و مدام برای خودت زمزمه میکنی از جمله شعر حسنی نگو بلا بگو،قصه بزک زنگوله پا،گرگم و گله میبرم .... البته چندتا عکس بود که تو سیستم عمو اسماعیل موند و فراموش کردم برات بیارم تا بزارم تو وبلاگت. عمو اسماعیل هم بالاخره خدا رو شکر خونه طرح مسکن مهرش رو تحویل گرفت و رفت تو خونه خودش مستقر شد مبارکش باشه الهی. به هر حال عزیزم 25ماهگیت مبارک.         ...
27 دی 1392

شیزین زبونی های گل پسر...

سلام گل مادر این روزها خیلی شیرین تر از قبل شدی؛با لحن کودکانه ات همه کلمه ها رو میگی و من لذت میبرم. این چند نمونه از گفتگوهای روزانه ماست: پندار:سلام صبح بکیل(سلام صبح بخیر) بابا:سلام پسرم پندار:بابایی پاشو لباس عبض بریم ددل آقا پول نون(پاشو لباس عوض کن بریم بیرون به آقا پول بدیم نون بخریم) پندار:مامانی طوطوی یا کو؟(مامان جوجه هام کجان) مامان:طوطویی ها زیر زمین خوابیدند. پندار: زی زمبین؟(زیرزمین) مامان:آره پسرم پندار:آله؟(آره) مامان:آره... پندار:آله آله آله ؟؟؟... شب موقع خواب: پندار:مامانی شب بکیل(شب بخیر) مامان:شب بخیر مامانی بخواب پندار:مامانی تو بکات (بخواب) مامان:جشم شما اول بخواب پندار چش...
9 مهر 1392

خداحافظ شیر مادر

سلام گل مامان ماشالله بزرگ شدی پسرکم؛قبلا برات گفتم که کم کم شیر روزانه ات قطع شد و فقط شبها شیر میخوردی.من تا شب دو سالگی بهت شیر دادم تا به وظیفه مادری ام عمل کرده باشم و دیگه از شب بعدش شیر مامان رو نخوردی و شیشه شیر رو راحت خوردی(کاری که در عرض این دوسال انجام ندادی). دو شب خوب بودی ولی شب سوم نیمه های شب بیدار شدی و گریه و زاری که "مامان ممه بده من"... اما چاره نبود باید تحمل میکردم و به گریه ات اهمیت نمی دادم تا با این قضییه خودت کنار بیای.چقدر سخت بود دیدن گریه ات و کاری نکردن... یک ربع گریه کردی و بعد خوابیدی. شب بعد هم این داستان تکرار شد و من شیشه شیر رو کنارت گذاشتم و به گریه ات اهمیت ندادم.شما بعد از اینکه حسابی گریه کر...
9 مهر 1392

عقد کنون دایی مجید

سلام گل مادر در تاریخ نوزدهم مرداد ماه سال 1392 ،در روزهایی که شما تازه پا به ماه 24 ام زندگی قشنگت گذاشتی دایی و زندایی سر سفره سفید زندگی نشستند و با هم عهد ابدی بستند. الهی که همیشه در کنار هم سفید بخت باشند. اینم عکس شما که آماده شده بودی برا رفتن به مراسم : ...
8 مهر 1392

23 ماهگی پندار جان

سلام سلام ما برگشتیم با یه تاخیر دوماهه دلیلمون هم که موجه هست،سیستم ندارم و تا الان صبر کردم که با سیستم دایی مجید بتونم برات پست بزارم. کلی اتفاق تو این چند وقته افتاده که باید یکی یکی برات بنویسم. اول از همه 23 ماهه شدن گل پسرمه: این عکس روز 23 ماهگیت هست این یکی عکس شب مهربرون دایی و زندایی جونه : 23ماهگیت مبارک عزیزم     ...
8 مهر 1392