پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

نوروز 98

سلام گل قشنگم. سال رو که تحویل کردیم حرکت کردیم به سمت بوشهر دو روز اونجا موندیم . از اونجا به شیراز رفتیم و یه خونه داخل خیابون قصرالدشت کرایه کردیم حیاط خونه فوق العاده باصفا و سر سبز بود یه خونه چوبی درختی هم داشت که عاشقش بودی به باغ ارم آرامگاه سعدی ؛ ارگ حمام و بازار وکیل و شاه چراغ رفتیم. پنج فروردین درست زمانی که ما از آرامگاه سعدی بیرون آمدیم تا به دروازه قرآن بریم به خاطر باران شدیدی که اومد سیل وحشتناکی به راه افتاد. هیچ وقت از یادم نمیره همین که ما سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم آب با شدت زیاد از جوی های کنار خیابون بالا زد و سیل به راه افتاد خدا خیلی به ما رحم کرد که زودتر از آرامگاه سعدی بیرون نرفتیم و او...
31 مرداد 1401

پائیز و زمستان1397

سلام بند دلم سال تحصیلی دومت ، با یه اتفاق خوب و شیرین همراه بود. روز سوم مهر ماه پسر کوچولوی دایی مجید و زندایی زهرا (کیان جون)به دنیا اومد. با دوستای پیش دبستانی تا آخر کلاس دوم باهم هم کلاسی بودید. جشن یلدای کلاس دوم (معلم مهربونت هم خانم فاطمه مومنی بودند. تولد میکائیل جان که مادرش خاله زینب در دوران دانشگاه  داخل خوابگاه با من هم اتاقی بودند. چند روز تعطیل بود ماهم فرصت و غنیمت شمردیم رفتیم سمت قزوین و زنجان دهکده طبیعت باراجین در قزوین و سرای سعدالسلطنه و در زنجان هم گنبد سلطانیه و موزه مردان نمکی رختشویخانه پیست اسکی پاپایی و معبد داش کسن رو دیدیم... ...
28 مرداد 1401

سال اول مدرسه

پندار جان سلام💛 اومدم تا برات یه شرح کوچولو از اتفاقات سال اول مدرسه همراه چندتا عکس برات بدم. مدرسه ای که برای سال اول و دوم تحصیلی ثبت نام شدی مدرسه هفتم آذر واقع در پایگاه نیروی دریایی خرمشهر بود. اسم معلم سال اولت خانم سهیلا مطوری بود که بعد آشنایی از بهترین دوستای مامان مریم شدند. من اکثر روزها برای کمک به سهیلا جان و گرفتن عکس از فعالیت های کلاس به مدرسه می آمدم. عکس جشن یلدا که همه تزئیناتش با مامان مریم و خانم مطوری بود.یادش بخیر شب قبل جشن منزل پدری سهیلا جان همه کارها رو انجام دادیم و صبح دکور مراسم رو داخل نمازخونه چیدیم. روز یادگیری حرف پ و پنگوئنی که برای این حرف آماده کردی💜 سفره هفت سین کلاس شما...
28 مرداد 1401

ما برگشتیم🥰😍

سلام عزیز دل مامان بعد از پنج سال برگشتم با یعالمه حرف و خاطره و اتفاقای خوب و بدی که افتاد. سعی میکنم تو پنج تا پست کوتاه و مختصر عکس ها و اتفاقات رو برات ثبت کنم. هفته پیش یادم اومد که بیام وبلاگت ولی هرچی یوزر و پسورد رو وارد میکردم ارور میداد.☹ امروز به پشتیبانی سایت از طریق تلگرام پیام دادم و خیلی باحوصله جوابم رو دادند ؛ و موفق شدم مجدد به حساب نی نی وبلاگ دسترسی پیدا کنم. ️ مامان یادت باشه خیلی دوستت دارم بیش از حد تصورت ️ 🧡 🤍 ...
28 مرداد 1401

بازگشت ما

بازگشت مجدد ما سلام عزیز دلم این دو سال سیستم خونه اینترنت نداشت تا امروز خاله صفورا خبر دادن ربات تلگرامی نی نی وبلاگ اومده این دوسال اتفاقای خوب و بد زیادی افتاد شما به پیش دبستانی رفتی و الان هم شما یک ماه از مدرسه رفتن و کلاس اولی بودنت میگذره اتفاق بدی هم که کام همه مارو تلخ کرد فوت باباجون محمد بود که نوزدهم تیرماه نود و شش از پیش ما رفتند. روحشون شاد چندتا عکس میذارم از مدرسه رفتن گل قشنگم عکس پایان دوره پیش دبستانی روز جشن شکوفه ها قرآن پشت و پناهت پندار و دوستانش که از پیش دبستانی باهم دوست هستند و امسال همکلاسی اند ️ جشن قرآن ...
1 آبان 1396

از چهل و چهار ماهگی تا چهل و هشت ماهگی

سلام دلبند مامان بعد از سفر به یزد ما همراه بابا رضا اینها به تهران رفتیم چند روز موندیم و بعد به خرمشهر برگشتیم. اینم چندتا عکس از اون زمان : باغ پرندگان: پسرم و طاووس زیبا و مغرور باغ: بعد از برگشت به خرمشهر پندار جون رفت به جشن بادبادکها و در نقاشی دسته جمعی و مسابقات شرکت کرد و برنده هم شد. جشن بادبادکها: پندار کنار رود زیبای کارون: و مجدد تابستون از راه رسید و ما به تهران رفتیم. تابستون اون سال مامانبزرگ پاشو عمل کرد و من و پندار رفتیم پیش مامانبزرگ.اینم چندتا عکس از تهران بودن ما: پسرک فنی من کنار بابا رضا: پندار و کبوترهای صحن امامزاده صالح (ع): پندار و درویشی که تو ...
3 دی 1395

چهل و سه ماهگی،عید نوروز،عروسی دایی جون و سفر به یزد

سلام نفس مامان  اینم از عکسهای نوروز عروسی دایی و سفر کوتاه به یزد: پسرم سر سفره هفت سین: پسرم و دایی شب عروسی: پندار و بابا رضا همراه طبیعت زیبای بهار وزوان: پندار جون و موزه آب یزد: پسرکم در موزه و خانه زرتشت یزد: عزیز دلم در راه رفتن به دخمه زرتشتیان یزد: پسر طلا در زندان اسکندر: و حسن ختام عکسها،ماهگرد چهل و سوم پندار منزل دایی مجید: بازم میام با عکسهای ماه های بعد... عاشقتم مامان ...
21 آذر 1395

چهل و دو ماهگی پندار جون

گل قشنگ مامان سلام بعد از یه مدت طولانی باز دست به نوشتن زدم  بهمن ماه بود و ما برای انجام تشریفات قبل عروسی دایی رفتیم تهران و سری هم به وزوان زدیم  اینم عکسهای گل پسرم در زادگاه مامان: پسرم وقتی زیر بارون منتظر خاله زهرا بود تا بیان دنبالمون و بریم وزوان: پسرم وقتی از زیارت سیده صالحه خاتون (س) برمی گشت: بعد از دو روز مجدد برگشتیم تهران... باز واست مینویسم عشقم ...
21 آذر 1395