پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

عکسهای تهران قسمت اول

سلام عزیزم حالت چطوره؟ این عکسها سری اول عکسهایی هست که شما تو مسافرت تهران گرفتی:(البته دوتا عکس اول مال خرمشهره) پندار پیکاسو: پندار و اسما خانوم (دختر عمو امید و خاله ساغر): پندار و لوکوموتیو: پندار و پویا داداشای مهربون: رو این دوستی ها میشه حساب کرد: اینم رهای عزیزم فندق خاله مریم: پندار و محمدصالح عزیزم(پسر خاله زهرا): پندار و بابابزرگ: پندار خونه مامانا رو رنگ میکنه :   ...
17 بهمن 1393

40ماهگی عزیز دلم

سلام عزیز دل خوبی گل پسر؟ ماه چهلم زندگی شما مصادف بود با اومدن دایی و زندایی به خرمشهر و تولد بابا ابراهیم شما روز اول آذر ماه تونستی رکاب دوچرخه رو کامل بچرخونی (قبلا نیم پا میزدی و بعد رکاب رو برمیگردوندی و باز یه نیم دور میزدی) این هم عکسهای این ماه : زیر پل جدید: پسرم تو خیابون هر بچه ای رو میبینه میگه مامان من دوست پیدا کردم: لب شط: قایق سواری: ترن سواری : شهربازی سندباد: پسر هنرمند مامان: عشق ماشین: تولد بابایی و ماهگرد پندار: ...
10 بهمن 1393

39 ماهگی پندار جونم

سلام عزیز مادر خیلی وقته به اینجا سر نزدم و مطلب نذاشتم آخه نت ندارم ، الان که اومدم تهران وقت رو غنیمت دونستم و برات می نویسم: این هم عکسهای ماه سی و نهم زندگی شیرینت: کماندار نوجوان : دوچرخه سواری هم از علایق پسرکم هست : پسرکم روزی ده ها بار چشم من و همه ماشینهاشو معاینه میکنه : جوجه بلدرچین های پندار که متاسفانه همه از بین رفتند : سبزی خورد کردن پسرکم : بادکنک بازی پندار : ...
10 بهمن 1393

حفظیات پندار

سلام گلم شما از خیلی وقت پیش شعر حفظ میکنی و ماشالله حسابش از دست من در رفته که چندتا هستند،اما چندتا شعر هستند که خیلی دوستشون داری.مثلا شعرهای می می نی رو که 4 یا 5 جلدش رو داری قبلا حفظ کردی. یه چندتا کتاب قصه داری که اونها هم آهنگین هستند مثل عروسی دختر خاله عنکبوت،کدو کدوی قلقله زن،بزک زنگوله پا و... رو هم حفظی. چندتا از شعرهایی که خیلی دوستشون داری برات میزارم: پلیس:     شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوب میبینیم اون دنبال شکاره آقا پلیسه زرنگه با دزدا خوب میجنگه ما پلیس و دوست داریم بهش احترام میزاریم دکتر : دکتر چه مهربونه درد منو میدونه زخم منو میبنده با شوخی و با خنده ...
26 آبان 1393

اندر احوالات پندار

سلام گل قشنگم اومدم برات از کارهایی که انجام میدی و حرفایی که میزنی و همشون بامزه هستند بگم. علائق پندار: سریال مورد علاقه :پایتخت 1،2،3 شخصیت مورد علاقه: تقی،ارسطو،بهبود ورزش مورد علاقه:کشتی،تیراندازی ،تیر اندازی با کمان،تنیس روی میز سازه های مورد علاقه:گنبد گلدسته مساجد کارتن مورد علاقه:مستر بین شخصیت کارتونی مورد علاقه:اسپایدر من (به قول خودش اسپایدر قند)!!! یه دفعه داشتم برات صحبت می کردم و از بزرگ شدن آدمها می گفتم.گفتم آدم بزرگ میشه میره سرکار... شما هم گفتی نه من دوست دارم بزرگ شدم مثل شما بشم.گفتم یعنی چی؟ شما هم گفتی آدم بزرگ میشه مادر میشه!!! یه دفعه داشتم به دستم روغن میزدم،شما گفتی به دست من...
26 آبان 1393

38 ماهگی جیگر طلا

سلام زندگی مامان اینم از عکسهای 38 ماهگی جنابعالی که از دست رفته بودند اما با تدابیر مامانی برگشتند: یه روز جمعه تو خرمشهر جشنواره بادبادکها بود.ما سه تایی رفتیم.اما چون شما دیر بیدار شدی بادبادکی نصیبت نشد و فقط از برنامه ها و مسابقات دیدن کردیم. پسرکم همونطور که گفتم عاشق حیواناته: اینم مادر و پسر: پسرک چرخ سوار مامان : اینم عکس پسرم در ایام سوگواری سید الشهدا(ع) : پسرم مثل بابارضا تعمیرکار حرفه ای لوازم برقیه و خدایی عین بابا رضا همیشه پیچ گوشتی اش دم دستشه: اینم عکسهای پندار وقتی سرما میخوره و بخاطر دارو خواب آلوده است: روز 17 آبان ماه پسرکم به دندانپزشکی رف...
26 آبان 1393

37 ماهگی عزیز دلم

سلام به نفس مامان حالت چطوره؟ اومدم تا برات عکسهای ماه سی و هفتم زندگی قشنگت رو بذارم.اما قبلش بهت بگم سه چهار روز ماتم گرفته بودم ،چون عکسهای 37 , 38ماهگی ات  رو از دوربین ریختم داخل سیستم،اما هارد مشکل داشت و سوخت و عکسها همه از بین رفتند.کلی پرس و جو کردیم و فهمیدیم اگه بخواهیم عکسها رو ریکاوری کنیم باید یه مبلغی نزدیک به قیمت هارد بپردازیم که برامون غیر ممکن بود،کلی غصه خوردم و گریه کردم و امروز صبح خودم بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدم که اگه میشه هارد سوخته رو ریکاوری کرد پس حتما حافظه دوربین هم قابل بازیابیه  و عصر به بابایی گفتم و نرم افزارش رو از اینترنت دانلود کرد و چی شد؟بعلههههه عکسها برگشتند،خدا رو شکر ...
26 آبان 1393

جشن تولد 3 سالگی

سلام عشقم  امسال برخلاف دوسال گذشته تولدت رو سرموقع نگرفتیم،چند روز دیرتر گرفتیم.آخه تازه از تهران اومده بودیم و باید خونه رو تمیز می کردیم خرید هم داشتیم. قبل تولد هم بردیمت به همون آریشگاهی که موهاتو بعد تولد یکسالگیت ماشین کردیم و شما موهاتو کوتاه کردی امسال برای تولدت نه دایی مجید اینا بودند نه بابا رضا اینا. دایی مجید و زندایی زهرا خیلی دلشون میخواست برای تولد کنارمون باشند اما نشد. همه نگرانی من و بابایی برای کیک تولدت بود،آخه سال اول وقتی بابایی رفت کیک رو بیاره متوجه شد قنادی یادش رفته کیک رو درست کنه و بابایی و دایی مجید یک ساعت تو قنادی معطل شده بودند تا برامون کیک درست کنن!!!! سال دوم هم که وزوان بود...
18 آبان 1393

روزهای آخر سفر تهران و برگشت به خرمشهر

سلام عزیزم  الان که دارم برات این مطلب رو مینویسم هجدهم آبان ماه هست و شما وارد ماه سی و نهم زندگی قشنگت شدی. نت نداشتم تلفن هم نداریم، امروز بابایی مودم عمو اسماعیل رو برامون آورد که با سیم کارت کار میکنه ،تا بتونم وبلاگت رو به روز کنم  . روزهای آخر سفر ،بابایی به تهران اومد و یک هفته تهران موند و باهم برگشتیم. تو اون چند روز بابایی ما رو برد گردش تا بهمون  بیشتر خوش بگذره. و بعد هم باهم به خرمشهر برگشتیم. اینم چندتا عکس که از سفر تهران مونده بود: پندار و علیرضا (پسر پسر عمه مامانی) : پندار و پویای نازنینم(پسر خاله فریبا) : نقاش کوچولوی مامان : پندار و بابایی دربند : شب تو...
18 آبان 1393