پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

سونوگرافی ماه هفتم

سلام جوجه قناری مامان حالت چطوره؟ دیروز بعد از ظهر همراه بابایی رفتیم آبادان. برای انجام سونوگرافی که دکتر برام نوشته بود.ساعت 7:30  اونجا بودیم. طبق معمول شلوغ بود. وقتی دفترچه رو دادم به مسئول پذیرش،گفت یک ساعت دو ساعت باید بشینی توی نوبت.منم به بابایی گفتم بریم یه چرخی بزنیم و برگردیم                                                           ...
20 تير 1390

یک سری از وسایل سیسمونی پینگیل 2

سلام عشق مامان حالت چطوره ؟ خوبی سرحالی کیفت کوکه؟ دماغت چاقه؟ امروز میخوام عکس یک سری دیگه از وسیله های سیسمونی ات رو بذارم: (از خیلی چیزا فاکتور گرفتم و عکس ها رو مختصر میگذارم) کهنه خشک کن، بقچه قنداق و شورت چسبی های نی نی : داروهای گیاهی مامان و نی نی : تشکهای تعویض،پتو دور پیچ و پتوی گلبافت نی نی،اون متکا آبیه مال مامان بوده : شیشه شیر،فلاکس،جغجغه،وازلین،لثه کش،پوار،قاشق،برس،گوش پاک کن،پستونک،تب سنج، مسواک،شیشه شور و حوله های فشرده نی نی :   خب برا امروز کافیه خسته شدم عزیزم .البته نه از نوشتن برای پینگیل، از نشستن مدام خسته شدم بقیه عکس ها رو تو یک فرصت دیگه آپلود میکنم. من...
18 تير 1390

یک سری از اولین های پینگیل و مامان

سلام عزیزم ، برگ گل تمیزم ; میخوام تا اونجا که یادم میاد اولین های شما رو بنویسم. اولین کسی که فهمید باردارم بابایی بود. (14/11/1389) اولین خوراکی که من و شما باهم هوس کردیم پفک نمکی بود. اولین سونو گرافی بارداری رو در تاریخ  7/12/1389 انجام دادم. اولین بویی که حالم رو بد میکرد، بوی حمام  بود. اولین غذایی که هوس کردم کله پاچه بود.     اولین تکون خوردنت رو ، 5 فروردین حس کردم.با تکون خوردنت منو ازخواب بیدار کردی. اولین بار صدای قلب نازنینت رو  15/1/1390 شنیدم.(خانوم دکترت باور نمی کرد  در هفته 13 هم بتونه صدای قلبت رو بشنوه.) بگو ماشالله فعلا همینا یادم بود. بعدا ب...
17 تير 1390

اول دفتر به نام ایزد دانا

سلام نمیدونم چطوری شروع کنم ؟ یه حس غریبی دارم ، حسی که تازه درکش کردم ، یه حس پاک و مقدس یه حس لطیف......... حس مادر شدن. سه سال از ازدواجمون میگذره . بذار اول خودمون رو معرفی کنم. من مامان مریم هستم وبابایی توکوچولوی ناز،باباابراهیمه. ما با عشق ازدواج کردیم و تصمیم گرفتیم هر وقت توان پدر و مادر شدن رو توی خودمون حس کردیم این مسئولیت عظیم رو بپذیریم. من همراه خانواده ام تهران زندگی میکردم ، و بعد که با بابایی آشنا شدم و ازدواج کردم به آبادان اومدم . یکسال بعد اومدیم خرمشهر تا بابایی به محل کارش نزدیکتر باشه. خیلی ها بهمون ایراد گرفتند که چرا زود نینی دار نمیشیم. خیلی ها هم پیش خودشون فکر کردند شاید ما مش...
17 تير 1390

موضوع بندی مطالب وبلاگ

سلام مامان اومدم بگم من یه اشتباهی کردم ، مطالب نوشته شده تو وبلاگت رو موضوع بندی نکردم. اگر الان برم مطالب قبلی رو موضوع بندی کنم همه تاریخ هاشون بهم میریزه. معذرت میخوام عزیزم .از این به بعد هر مطلبی نوشتم تو پوشه خودش بایگانی میکنم.عذرم رو بپذیر. قربون گل کوچولوی مهربونم ...
17 تير 1390

یک سری از وسایل سیسمونی پینگیل

سلام سلام ما اومدیم با عکس یک سری از وسایل سیسمونی پینگیل. قبل از گذاشتن عکس ها باید از مامان و بابا تشکر کنم که زحمت خرید و ارسال وسایل پینگیل رو کشیدند.  نکته دیگه ای که هست اینه که مامان اینا از جنسیت نی نی خبر ندارند و مامان طبق حدس و گمان خودش وسایل نی نی رو خریده و گفته وقتی دنیا اومد و معلوم شد که دختره یا پسر هر چیزی کم و کسر بود میخره. خب...... بریم سراغ سیسمونی پینگیل کالسکه نی نی : کریر نی نی : روروک و ساک نی نی : رختخواب و قنداق فرنگی نی نی : خب برای امشب کافیه. بقیه عکسها رو توی روزهای آینده براتون آپلود میکنم.   ...
17 تير 1390

قالب جدید

سلام شکر پاره مامان حالت خوبه؟ دوباره از دیروز اینترنت مشکل داره . نی نی سایت باز نمیشه. دلم برا دوستام تنگ شده. امروز که رفتم آرشیو مطالبت رو بخونم متوجه شدم قالب پلنگ صورتی ات مشکل دار شده و نظرات رو نشون نمیده. منم اومدم یه قالب جدید برات انتخاب کردم . قالب وبلاگت الان مثل قالب وبلاگ مه سما جونه. یه قالب صورتی رنگ قشنگ امیدوارم خوشت بیاد. راستی درمورد فتو شاپ هم بابایی عصری میره و یه سی دی جدیدشو میگیره. برنامه ای که تو خونه داریم به این ویندوز جدید نمیخوره و اخطار میده. قول قول قول.  عکسا رو به همین زودی میذارم. البته وقتی اتاقت چیده شد دوباره عکس هایی از اونم میذارم برات قشنگم . راستی ...... می...
16 تير 1390

آزمایشگاه

سلام مامانی خوبی؟‌خوشی؟ دیروز صبح مامانی همراه بابایی رفتیم آزمایشگاه،تست قند خون داشتم.انجام که شد بابایی اومد و منو برگردوند خونه. منم که  از یک جا نشینی خسته شده بودم تصمیم گرفتم فریزر رو نمیز کنم . یکمی جابجا کردن کشو های فریزر برام مشکل بود اما به هر صورت کارم رو تموم کردم. بابا که اومد کلی باهام دعوا کرد که چرا اینکارا رو تنهایی انجام میدی؟(آخه میدونی چیه؟ کمرم حسابی درد گرفته بود). شب که شد بابایی هوس شله زرد کرد. باباییه دیگه هر چند وقت یکبار هوس یه خوراکی خاصی میکنه. ولی گفت خودم درست میکنم. منم قبول کردم و فقط بادوماشو براش خلال کردم.چه شله زردی شده بود محشر. شما هم وقتی مامان شله زرد رو خوردم شروع کردی به...
15 تير 1390

جتسیت و نامگذاری پینگیل

سلام عزیز مامان حالت خوبه؟ میدونی بارها و بارها برای اطرافیان توضیح دادم اما نمیدونم چرا هضمش براشون مشکله. حتما میدونی در مورد چی صحبت میکنم.آره در مورد جنسیت شما . بابایی قبل از این که شما وجود داشته باشی تصمیم گرفت که اگر ما نی نی دار شدیم به کسی نگیم که جنسیت شما چیه حالا فرقی نداره دختر یا پسر.در هر دوصورت قرار بود این قضییه به صورت راز بمونه. منم به حرف بابایی احترام گذاشتم و قبول کردم. هر کس یه طوری با قضییه برخورد کرد.یکی گفت مگه ما بچه ندیده ایم؟مگه ما خودمون بچه نداریم؟مگه ما غریبه هستیم؟ خلاصه من نمیدونم چرا این موضوع اینقدر بغرنجه .آخه بگو حالا فرضا دونستین که دختره یا پسر میخواین چکار کنین؟ والله مامان اقدس بنده خدا که م...
13 تير 1390