پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

سی و پنج ماهگی قندعسل

سلام عزیز دلم چند روز از اومدن ما به تهران گذشته و حسابی دلت برا بابا ابراهیم تنگ شده. سعی کردم این چند روز همش ببرمت پارک و گردش تا سرگرم باشی و دلتنگی کمرنگ بشه. چهارشنبه شب بردمت به پارک فدک.شبی که پا به سی و پنج ماهگی گذاشتی با دایی مجید بردمت دنیای بازی(خیابان شریعتی)و کلی برا خودت بازی کردی.بعد هم برا شام به  پارک نزدیک امامزاده صالح رفتیم و شام خوشمره ای که مامانا درست کرده بود رو خوردیم. روز جمعه هم به خونه خاله فاطمه و عمو علیرضا رفیتم تا با دوقلوها بازی کنی.شنبه هم رفتیم خونه خاله شیرین دوست دوران دانشگاه مامان.من و خاله شیرین و خاله آنا هم اتاقی بودیم تو خوابگاه یادش بخیر... خاله آنا هماهنگ کرده بود که همدیگه رو ب...
20 مرداد 1393

سفر به وزوان

سلام گل مادر شما در ایام ماه مبارک رمضان پیگیر سفت و سخت سریال مدینه بودی و با دقت به دیالوگی که بین شخصیتها رد و بدل میشد گوش میکردی. اون دیالوگی که بین بیتا مشفق و بهمن صبور جلوی کارخونه گفته شد: همه چی خراب نشده میگم اگه اگه خراب بشه اگه خراب شد فدای سرم زن و بچم فدای سرت؟؟... رو خیلی دوست داشتی و هنوز میگی. شب نوزدهم ماه رمضان شما با دوچرخه ات که خراب هم بود تو کوچه بازی میکردی که یه دفعه جیغ زدی و من بغلت کردم و آوردمت داخل خونه و دیدم اون قسمت شکسته چرخ پاتو گاز گرفته و به شدت زخم شده. با بابایی سریع ماشین گرفتیم و بردیمت بیمارستان و دکتر پاتو دید و برات دارو و پماد نوشت. الهی مامان بمیرم که اینقدر تحملت ب...
11 مرداد 1393

مادرانه ای برای پندار

سلام پسرک قشنگم تصمیم دارم برات از پارسال همین موقع حرف بزنم: بابایی پارسال به علت تحریم ها و یه سری علل دیگه کار نداشت و تصمیم گرفت یک طرح خود اشتغالی رو اجرا کنه،به همین دلیل باهم به وزوان (زادگاه مامانی)رفتیم و حدود 4 یا 5ماه اونجا بودیم سختی های زیادی متحمل شدیم و طرح هم با شکست مواجه شد. اما باز بابایی ناامید نشد و با هم دست به دست هم دادیم و از صفر شروع کردیم و باز به خونه باباجون محمد در آبادان برگشتیم و با سختی ها کنار اومدیم و تحمل کردیم تا الحمدالله ابرای تیره نا امیدی از آسمون زندگی محو شدند و باز شعاع نور خورشید امید به زندگی مون تابید. بابایی حتی یه موقع هایی 12 ساعت سرکاره و ما فقط 2ساعت میبینیمش اونم به این خاطر که...
11 مرداد 1393

سی وچهارماهگی قندعسل

سلام گل مادر حالا که اینترنت دم دستمه تند تند دارم برات مینویسم و عکس میزارم. حال و هوای جام جهانی شما رو هم تحت تاثیر گذاشته بود و همش از آرژانتین میگفتی. هر کی از فوتبال حرف میزد شما میگفتی البته که آرژانتین قهرمان میشه!!!شیرین زبونی هات منو کشته . با اینکه کلمات رو کامل بلدی و تلفظ صحیح همشونو میدونی بعضیشون رو به همون صورت بچگانه میگی چون میدونی من و بابایی دوست داریم.اما تو جمع به هیچ عنوان اشتباه تلفظ نمیکنی و اگر کسی هم اشتباه بگه شما میگی نه درست بگو!!! کلماتی که مخصوصا برای من و بابایی بچگانه تلفظ میکنی: آشپسونه=آشپزخانه انگری بیدد=انگری برد نونولا=هندوانه بومبندنجی=باب اسفنجی کممش=کشمش شان ده دیدیپ=...
11 مرداد 1393

سی و سه ماهگی پسرکم

سلام و درود به پندار گلی مامان حالت چطوره عزیز دلم؟ ما دوماهه از خونه باباجون نقل مکان کردیم و مستقل شدیم اینترنت نداریم و به همین علت من نمیتونم برات زود به زود مطلب بزارم . خونه جدید هم مثل خونه مامانجون اینا حیاط داره و یک طبقه است.هر کی ازت آدرس خونه رو می پرسه میگی خونمون پشت بازار چینی ها ست. موقع جابجا شدن مامانا از تهران اومد و کلی بهم کمک کرد.امیدوارم یه روز زحماتش رو جبران کنم. عکسهای پسرکم : قبل از اثاث کشی خونه جدید: مو فرفری مامان: خونه سازی پندار عسلی:       ...
11 مرداد 1393

سی و دوماهگی پسرکم

سلام و صد تا سلام به نفس مامان حالت چطوره؟ این روزها بهانه گیر شدی مدام دستت تو دهنته و گاهی تو خواب تب میکنی. بعله درست متوجه شدی داری دوتا دندون دیگه در میاری ( دو طرف لثه پایین )لثه ات داغون شده؛اینقدر ورم کرده که آدم میبینه دلش کباب میشه. الهی که راحت و زود این دوتا دندون جوانه بزنن و دیگه اذیت نشی. به سلامتی ماه سی و دوم زندگی قشنگت هم پر شد و اینم چندتا عکس از همون روز و رفتن شما به شهر بازی جزیره تیمبو:       فدای تو بشم مامانی حالا برات بگم از حرفای جالبی که میزنی: وقتی میخوای قصه تعریف کنی میگی :هکی نبود هکی نبود(یکی بود یکی نبود)غیر از خدای مملون(مهربون) هیچکس نبود...
19 ارديبهشت 1393

گردش در پارک

پسرم سلام حالت چطوره گل مادر؟ بابایی هر وقت که بتونه و وقت داشته باشه شما رو برمیداره و باهم به پارک میرید.خیلی بهت خوش میگذره. وقتی میای خونه با هیجان و آب و تاب برای مامان تعریف میکنی که چه کارا کردی. اینم چندتا عکس از گل پسرم: ...
11 ارديبهشت 1393

نوروز 93 با تاخیر...

سلام و صد سلام به پسر قشنگم تاخیر مون رو ببخشید چون به علت قطع شدن سیمهای تلفن از کوچه و نبود امکانات تا همین دیروز تلفن قطع بود و در نتیجه نت نداشتیم . حالا اومدیم با عکسای نوروز پندار گلم. روز اول سال عمو حمید دوست بابایی به بابا گفته بود که من دارم میرم بندرعباس و ماشینم رو لازم ندارم شما میتونید با ماشین من برید سفر. بابایی هم وسایل سفر رو آماده کرد و ما روز سوم فروردین رفتیم سفر. اول از همه رفتیم اهواز عید دیدنی خاله های بابایی و بعد به سمت کرمانشاه رفتیم,البته کرمانشاه توقف نکردیم و به سمت کردستان ادامه مسیر دادیم (چون دوسال پیش به کرمانشاه رفته بودیم) در مسیر به شهرهای جوانرود و روانسر هم رفتیم و از طبیعت بی نظیر اونجا ...
11 ارديبهشت 1393