سی و پنج ماهگی قندعسل
سلام عزیز دلم
چند روز از اومدن ما به تهران گذشته و حسابی دلت برا بابا ابراهیم تنگ شده.
سعی کردم این چند روز همش ببرمت پارک و گردش تا سرگرم باشی و دلتنگی کمرنگ بشه.
چهارشنبه شب بردمت به پارک فدک.شبی که پا به سی و پنج ماهگی گذاشتی با دایی مجید بردمت دنیای بازی(خیابان شریعتی)و کلی برا خودت بازی کردی.بعد هم برا شام به پارک نزدیک امامزاده صالح رفتیم و شام خوشمره ای که مامانا درست کرده بود رو خوردیم.
روز جمعه هم به خونه خاله فاطمه و عمو علیرضا رفیتم تا با دوقلوها بازی کنی.شنبه هم رفتیم خونه خاله شیرین دوست دوران دانشگاه مامان.من و خاله شیرین و خاله آنا هم اتاقی بودیم تو خوابگاه یادش بخیر... خاله آنا هماهنگ کرده بود که همدیگه رو ببینیم.بعد از 9سال من خاله شیرین رو دیدم.خاله شیرین یه دختر ناز به اسم روژینا داره.
امشب هم قراره بریم خونه عمو مهدی(پسر عمه مامانی)تا با علیرضا پسرشون بازی کنی.
خلاصه که همه هم و غم من شده تفریح و سرگرمی پسرکم تا دوری از بابایی اذیتش نکنه.
اینم عکسای این چند روز: