اندر احوالات پندار
سلام گل قشنگم
اومدم برات از کارهایی که انجام میدی و حرفایی که میزنی و همشون بامزه هستند بگم.
علائق پندار:
سریال مورد علاقه :پایتخت 1،2،3
شخصیت مورد علاقه: تقی،ارسطو،بهبود
ورزش مورد علاقه:کشتی،تیراندازی ،تیر اندازی با کمان،تنیس روی میز
سازه های مورد علاقه:گنبد گلدسته مساجد
کارتن مورد علاقه:مستر بین
شخصیت کارتونی مورد علاقه:اسپایدر من (به قول خودش اسپایدر قند)!!!
یه دفعه داشتم برات صحبت می کردم و از بزرگ شدن آدمها می گفتم.گفتم آدم بزرگ میشه میره سرکار... شما هم گفتی نه من دوست دارم بزرگ شدم مثل شما بشم.گفتم یعنی چی؟ شما هم گفتی آدم بزرگ میشه مادر میشه!!!
یه دفعه داشتم به دستم روغن میزدم،شما گفتی به دست منم بزن.گفتم مامان این روغن بچگونه نیست،شما هم سریع گفتی آهان فهمیدم این روغن مامانگونه است!!!
یه دفعه باز داشتیم راجع به بزرگ شدن صحبت میکردیم و من گفتم شما بزرگ بشی میری دانشگاه و شما خیلی جدی گفتی نه من بزرگ بشم اول بابا میشم بعد میرم دانشگاه!!!
یه روز عصر داشتم برات نسکافه درست میکردم و شما پودر شیر رو دیدی و پرسیدی مامان این چیه منم گفتم شیر خشک و شما رفتی تو فکر و بعد پرسیدی مامان شیر نرم هم داریم ؟!!!
یه روز صبح تو حیاط داشتی مورچه ها و عنکبوت کوچولوها رو نگاه میکردی و به اکتشافاتت می رسیدی چند دقیقه گذشت بدو بدو اومدی داخل و گفتی مامان مامان بیا یه مورچه تو حیاط داشت می میرید(می مرد)و من نمیدونستم بخندم یا بیام اونو ببینیم!!!
یه تبلیغ هست مال برنج آق بانو میگه هم آقا و هم بانو بفرمایید آق بانو،شما میگی هم آقا و هم بانو بفرمایید آلبالو!!!
یه شب با موتور عمو اسماعیل پشت چراغ قرمز منتظر بودیم که یهو هیجان زده فریاد کشیدی مامان مامان ساجده ساجده!منم گفتم مامان ساجده تهرانه اینجا نیست.شما هم اتومبیلی رو نشونم دادی که جلوتر از ما پشت چراغ توقف کرده بود.بعله درسته ماشین ام وی ام بود درست همرنگ ماشین ساجده اینا(ماشالله به حواس جمع گل پسرم).
عصرها گاهی اوقات میشینی و دو سه تا برگه با یه خودکار میزاری جلوت و با ماشین حساب مشغول حساب کتاب میشی و میگی:
پلاک ماشین 23 تومن
انبار داری 6تومن
پول حمید 9تومن
اگر من یا بابا صحبت کنیم خیلی جدی میگی ساکت باشید دارم حساب کتاب گورمک می کنم پول هام قاطی میشه(به گمرک میگی گورمک).
تو روزهای تاسوعا و عاشورا برامون چندبار غذای نذری آوردند و شما نوش جان کردی و پرسیدی این غذا چیه؟ منم به شما توضیح دادم که این غذا نذریه،من درستش نکردم.حالا اینو داشته باش :صبح ها گاهی میشی مامان بزی و به شنگول و منگول میگی بچه های خوب و نازنین تو خونه باشید من برم غذا بیارم براتون.دو سه روز از عاشورا گذشته بود که یه روز صبح که طبق معمول مامان بزی شده بودی به بچه هات گفتی بچه های خوب و نازنین تو خونه بمونید تا من برم براتون غذای نذری بیارم بخورید!!! و من توی اتاق از خنده روده بر شدم.
به شدت غرور داری،هیچوقت نمیگی من فلان چیزو میخوام یا این کار رو برام انجام بدید.
مثلا وقتی میخوای توپت رو ازم بگیری برا بازی،خیلی ماهرانه و خونسرد میای میگی توپم گریه میکنه،میگه پندار بیاد با من بازی کنه.
یا وقتی بستنی میخوای به بابایی میگی آهان فهمیدم دلت میخواد بری برا من بستنی بخری آره؟!!!
شبهای عزاداری اکثرا با موتور عمو اسماعیل می رفتیم هیات،هوا هم سرد بود یک شب شما یکم سرما خورده بودی،منم به همین خاطر دوتا شلوار پات کردم.شما با تعجب گفتی چرا دوتا شلوار پام میکنی؟منم بهت توضیح دادم که هوا سرده و شما سرماخوردی باید لباست زیاد باشه.از اون روز دیگه به این شلوار مخمل طوسیه میگی شلوار سرماخوردگی!!! و میگی من سرماخودگی ام.
خدا نکنه من از دهنم در بره که حال ندارم یا خسته ام.شما بدو بدو میری تو کابینت شیشه عرق نعنا رو میاری و تو حلق من بدبخت خالی میکنی و میگی بخور بخور ببین حال نداری میمیری ها!!!
گوشی بابا رو هم که برمیداری میگی میخوام تو واتس آپم پیام بدم به دوستم و عکس دانلود کنم!!!
زنعمو نسرین قراره برامون نی نی بیاره البته 8 ماه دیگه و شما امروز به من میگی پس این نی نی عمو اسماعیل چی شد؟حوصله ام سر رفت کی میاد؟!!!
الهی مامان فدای شیرین زیونی های تو بشم قند عسل