سفرنامه پندار
سلام به همه دوستان و عزیزان
سال نو مجدد مبارک
خدمت شما عزیزان همراه عارضم که ما امسال بخاطر عروسی عمو اسماعیل برنامه سفر نداشتیم، اما بعد از عروسی ، بابا رضا ما رو با خودشون راهی سفر کردند.
مقصد ما کرمانشاه بود بین راه متوجه شدیم عمو افشین هم داره میره کرمانشاه، هماهنگ شدیم و باهم ادامه مسیر رو طی کردیم .
دایی مجید یه دوست داره که تو خوابگاه باهم هستند و منزلشون اسلام آباد غربه .
با ایشون تماس گرفتیم و آقا سعید ما رو دعوت کردند خونه شون.مامان آقا سعید برامون خورش خلال درست کرده بودند.خیلی خانواده مهربون و مهمان نوازی بودند:
بقیه رو در ادامه مطلب ملاحظه کنین:
بعد از نهار به سمت کرمانشاه راه افتادیم و سر شب در حالی که باران شدیدی در حال باریدن بود رسیدیم کرمانشاه.
قبل از اینکه به خونه عمو سعید بریم ،بابا ابراهیم با دوستشون آقا بهزاد تماس گرفتند تا آدرس ستاد اسکان فرهنگیان رو بگیرند،ایشون گفتند برادر همسرشون رئیس ستاد اسکان هستند و برامون جا رزرو کردند.
وقتی رسیدیم با آقا بهزاد به سمت خوابگاهی که برامون در نظر گرفته بودند راهی شدیم و شب رو استراحت کردیم و صبح روز بعد به سمت طاق بستان رفتیم.
بعد از نهار آقا سعید اومدند و با هم به سمت آبشار دوقلو رفتیم.پندار یکمی اذیت شده بود و از خستگی گریه میکرد.با مامان مریم پایین منتظر موند تا بقیه برند بالا و برگردند.مامان از فرصت استفاده کرد و یه عکس دونفره قشنگ با پندار گرفت.
بعد همه باهم رفتیم بازار سنتی کرمانشاه رو دیدیم.شب استراحت کردیم و روز بعد به سمت بیستون رفتیم.
این عکس مربوط به غار نخجیر هست که شکارچیان اونجا کمین میگرفتند و آهو و گراز شکار میکردند. راهنما میگفت اینجا استخوان نئاندرتال هم پیدا کردند(انسان اولیه).
اینم بیستون و پنداری که همیشه گرسنه است و کاری نداره که کجا شیر میخواد.فقط تا شیر میخواد باید اطاعت امر کنیم :
بعد از یه کوهپیمایی حسابی به سمت همدان و غار علیصدر رفتیم.
چشمتون روز بد نبینه وقتی با قایق راه رفت رو طی کردیم و به قسمت پیاده روی رسیدیم پندار زد زیر گریه و به هیچ صراطی مستقیم نشد منم بدو بدو با بابا ابراهیم برگشتیم طفلی بچه ام از هوای داخل غار اصلا خوشش نیومد.اما مانی (پسر عموش )صداش در نیومد.
وقتی رسیدیم به همدان بابا اینا از ما خداحافظی کردند و به سمت تهران رفتند.ما با عمو افشین به اصفهان رفتیم.
روز دوازدهم فروردین به شهر وزوان (زادگاه مامان مریم)رفتیم و اقوام پندار رو دیدند.
روز سیزده بدر هم با همه پسر عمه های بابا ابراهیم به باغبهادران رفتیم (زادگاه پدری بابا ابراهیم) جاتون خالی خیلی خوش گذشت.
اینم یه عکس به عنوان حسن ختام از پندار و هفت سین سی و سه پل:
روز پانزده فروردین هم به خرمشهر برگشتیم .
امیدوارم سال خوبی پیش روی همه شما باشه .