در آستانه 23 ماهگی
سلام عشق مامان
امشب ما همراه مامانا و بابارضا و دادی مجید(دایی مجید)به وزوان برمیگردیم.
معلوم نیست کی فرصت پیدا کنم یا اینترنت داشته باشم تا بیام و به وبلاگت سر بزنم.
گفتم تا فرصت هست بیام و برات بنویسم:
یکی از جملات بامزه ای که میگی اینه که هر کی یه کوچولو پاهاش یا خودش کثیف باشه با دست دماغت رو میگیری و بهش با اخم میگی بوو بروو حمام (برو حمام بو میدی)!
خیلی قشنگ و واضح میگی برو بیا بگیر ...
وقتی میگیم مثلا فلان کار رو انجام بده و شما نمیتونی اون کار رو انجام بدی میگی پندار بلد نه یعنی: پندار بلد نیست. یا میگی سنگین یعنی:سخته برام.
وقتی کار خوبی انجام میدی یا وقتی غذا میخوری باید بهت بگیم آفرین و خودت هم همراه ما بگی البته این کلمه رو میکشی و میگی آآآآپرییییین!
وقتی جایی هستیم موقع خداحافظی صاحبخانه میاد برا بدرقه بهش میگی نه برو برو (آخه دیدی ما میگیم توروخدا شما زحمت نکشید نیاین دم در)
این چند روز که تهران بودیم اون سه وعده شیر روزانه ات هم قطع شد و فقط تو خواب شیر میخوری خودت گاهی به سرت میزنه که شیر بخوری میای پیشم،اما یادت میاد و به خودت میگی ممه اخ و میری.
وقتی با کسی خداحافظی میکنیم بلند بهش میگی "خداپیظ "و براش بوس میفرستی.
برا خودت لی لی حوضک میخونی و بلند میخندی.
عاشق کره هستی و هر وقت میگم چی بیارم بخوری میگی نون کلی (نون کره)
وقتی دایی خوابه بهش میگی پاشو تنبل و رو سر و کله اش راه میری تا تسلیم بشه.
دیگه چیزی یادم نیست عزیزم عاشقتم یه عالمه