29ماهگی عسلم
سلام عزیز دلم
اوضاع خونه بهم ریخته است.تعمیرات حیاط انجام شده و حالا بابا ابراهیم مشغول تعویض لوله های آب داخل ساختمانه.
دیروز وسیله هایی که داخل کارتنهاست ریختیم بیرون وبه اصطلاح خونه تکونی کردیم و بابایی لوله های داخل پذیرایی رو تعویض کرد.
امروز که به بابا جون محمد گفتم شما 29 ماهه شدی،گفت امروز روز پنداره و رفتیم جمعه بازار برای خرید ماهی
باباجون گفت امروز هر چی پندار بخواد براش میخرم.شما هم یه تفنگ و یه جفت راکت و یه جفت جوجه خریدی.کلی تو حیاط باجوجه ها بازی کردی وبعد هم نهار خوردیم و خوابیدی.
وقتی از خواب بیدار شدی دوباره کلی با تفنگت ما رو کشتی!
الهی همیشه شاد باشی مادرجون و لبخند مهمان همیشگی لبهای کوچولوت باشه.
راستی خاله خاطره-دوست مامانی-خیلی از وبلاگت خوشش اومده و همیشه وبلاگت رو میخونه امیدوارم زودتر موقعیتش جور بشه و بیاد ایران تا دیدار تازه کنیم.
اینم عکسای امروز :
خریدهای پندار:
تفنگدار:
اینم ببعی که دایی مجید برات خرید:
اینم جوجه های گل پسری:
دوستت دارم مامان یه عالمه