باران و سرشماری!!!
سلام جیگر گوشه
امروز ساعت ٤صبح که بیدار شدم تا به شما شیر بدم و پوشکت رو تعویض کنم ،دیدم یه نسیم خنک از پنجره پذیرایی داره به خونه میاد. نگاه کردم دیدم به به بارون زده و نم نم داره میباره.هوا خیلی خوب بود. شما رو آوردم توی پذیرایی تا هوای تمیز و لطیف بارونی رو حس کنی. این اولین بارون زندگی شما بود. یادش بخیر تو دوران بارداری ام هر وقت بارون میگرفت،میرفتم زیر بارون تا خیس خیس بشم و همونجا دعا میکردم تا شما صحیح و سالم بیای به این دنیا. امروز تو کنارم بودی دستاتو گرفتم و دعا کردم به بهترین شکل بتونم به سر و سامان برسونمت.بتونم کمکت کنم همه مراحل زندگی تو با موفقیت پشت سر بذاری.
بعد دوباره خوابیدیم.بابایی که رفت سرکار من هم صبحانه خوردم و مشغول تمیز کاری خونه شدم.
نزدیکای ظهر زنگ زدند،برای سرشماری اومده بودند.منم شما رو آماده کردم (لباس مناسب پوشوندم) توی کریر گذاشتمت و بردم توی حیاط و به سوالای مامور سرشماری جواب دادم.فکر کرد شما دخملی و من در حال شیر دادن به شما به سوالهای خانم مامور جواب دادم.قربون سر کوچولوت برم که شمرده شد.
الانم خواستم نهار درست کنم اومدم تا برات اینا رو بنویسم تا بدونی چقدر ذوق اتفاقات مربوط به شما رو دارم.همیشه دوستت دارم از ته قلبم.
راستی مه سما دنیا اومده ولی متاسفانه یه کوچولو بیمار شده و بیمارستان بستریه براش دعا کن عزیزم تا زود خوب بشه و دل مامان زهراش شاد بشه (الهی آمین)
برای این پستت شکلک نزاشتم چون عجله دارم برای نهار ببخشید عزیزم.