پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

در آستانه 23 ماهگی

سلام عشق مامان امشب ما همراه مامانا و بابارضا و دادی مجید(دایی مجید)به وزوان برمیگردیم. معلوم نیست کی فرصت پیدا کنم یا اینترنت داشته باشم تا بیام و به وبلاگت سر بزنم. گفتم تا فرصت هست بیام و برات بنویسم: یکی از جملات بامزه ای که میگی اینه که هر کی یه کوچولو پاهاش یا خودش کثیف باشه با دست دماغت رو میگیری و بهش با اخم میگی بوو بروو حمام (برو حمام بو میدی)! خیلی قشنگ و واضح میگی برو بیا بگیر ... وقتی میگیم مثلا فلان کار رو انجام بده و شما نمیتونی اون کار رو انجام بدی میگی پندار بلد نه یعنی: پندار بلد نیست. یا میگی سنگین یعنی:سخته برام. وقتی کار خوبی انجام میدی یا وقتی غذا میخوری باید بهت بگیم آفرین و خودت هم همراه ما بگی الب...
15 مرداد 1392

بازگشت با تاخیر...

سلام پسرکم حالت چطوره؟ ما چهارشنبه 26 تیر به سمت اصفهان حرکت کردیم و صبح پنجشنبه رسیدیم. بابا میخواد یه کار تولیدی انجام بده و مقدماتش فراهم شده.اما هنوز یه سری مسائل هست که باید رفع و رجوع بشه. دیشب(شب شنبه)به سمت تهران اومدیم و همراه بابا رضا سه شنبه به اصفهان بر می گردیم. منم فرصت رو غنیمت شمردم و برات چندتا عکس آپلود کردم: پسرطلا: عافیت باشه: آب بازی عشق اول و آخر پسرک: عشق مادر: ...
12 مرداد 1392
1