پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

22 ماهگی پسر عزیزم

1392/4/17 15:41
نویسنده : مامان مریم
500 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به ستاره آسمونم

سلام به نوگل باغچه زندگیم مژه

سلام به آگا پندار(به زبون خودش)زبان

عزیزم امروز 22 ماهه شدی و دوماه تا تولد دوسالگی ات باقی مونده هورا

خیلی زود میگذره مثل برق!تعجب

امروز رفتیم بیمارستان ولیعصر خرمشهر،جایی که شما دنیا اومدی،کلی خاطرات برام زنده شد.چشمک

خاطره رفتن به بیمارستان،خاطره اتاق عمل که با خنده و شادی رفتم داخلش و هیچ ترسی نداشتم،خاطره بلند شدنم از روی تخت دو ساعت بعد زایمان بدون اینکه دردی حس کنم،خاطره شیر نخوردن تو بخاطر ضعیف بودن چونه کوچولوت،خاطره بستری شدنت تو بخش نوزادان و بودنت داخل انکوباتور،خاطره شب بیداریم تو بیمارستان بخاطر اینکه تحمل نداشتم بزارمت و برم خونه.

همه چه خوب و چه بد گذشت،همه خوشی هاش لحظه به لحظه یادمه و همه تلخی هاش رو به یمن وجود تو نازنین فراموش کردم.

امروز رفتم بایگانی بیمارستان گزارش خلاصه عملت رو گرفتم.سراغ خانم دکتر آرین رو گرفتم گفتند مطبش از خرمشهر رفته آبادان اما هنوز اینجا جراحی داره.

گل مادر امیدوارم تو این یک سال و 10 ماه مامان خوبی بوده باشم،اگر گاهی حوصله ندارم و یا پا به پات بازی نمیکنم منو ببخش.میدونی که این روزا ذهن منو بابا بدجور درگیره.با دستای کوچولوت دعا کن تا این روزای نه چندان خوب بگذره و یه ثبات تو زندگی مون حاکم بشه.

ان شالله چند روز دیگه میریم به اصفهان تا طرحی که بابا تو ذهنش داره عملی بشه به امید خدا.

خیلی دوستت دارم بخدا مامان خیلی...ماچ

اینم چند عکس از پسرک نازم تو شب و روز 22ماهگی اش :

عاشق لم دادن هستی:

عاشق لم دادنی

بوس میفرستی:

بوووس

قام قام:

قام قام

پارک سرکوچه:

پارک

بازیگوش:

بازیگوش

تو گرما چسبید نه؟

هوم به به

بیمارستان خرمشهر:

زادگاه پسرکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

hodeys
18 تیر 92 1:57
مثله اون وقتا که باردار بودم و خاطره زایمان دیگران و می خوندم، با خوندن خاطره ت باز بغضم ترکید
نمی دونم از خوشحالیه یا ناراحتی؟ اصلا این مادر شدن چه حسسسه غریبیه!!!

اوه راستی
عکسات خیلی خوشگل بود پندارم :بوس


مرسی عزیزم خودم هم وقتی داشتم مینوشتم با گریه نوشتم مشکات گلم رو ببوس
تمنا
18 تیر 92 14:52
به به...اوغور به خیر....بالاخره از سفر دل کندین و برگشتین سر خونه زندگی

آخی جانم.عکسای پندار خیلی بامزه بودن.مرسی که مدام آپ میکنی.من همیشه سعی میکنم بیام سر بزنم

زنده و سلامت باشه این گل پسرررر


مرسی تمنا جونم ماه کوچولوت رو ببوس عزیزم
بهاره مامان الینا
18 تیر 92 15:10
سلام اول این شاخه روتقدیم به شما در ضمن یه سوالی دارم چطور تونستید جزء پربازید ترین وبلاگ ها باشید بازید کنندگان وبلاگ ما برامون نظر نمی زارند چیکار کنیم


ممنون عزیزم
کوچولوی نازت رو ببوس خیلی ملوسه ماشالله عکسشو دیدم
نمیدونم عزیز دوستان به پندار لطف دارن مرتب سر میزنن
تو گوگل و موتورای جستجو خیلی وقت پیش ثبتش کردم اگر کسی چیزی سرچ کنه که راجع به اون نوشته باشم میبینه وبلاگو
مامی مائده
19 تیر 92 0:07
22 ماهگیت مبارک عزیز دلمممم


ممنون
شیما
21 تیر 92 1:31
عزيزممممم.... بوس فرستادنشو....



مرسی شیما جونم
آني
23 تیر 92 9:51
فداي اين آقاي كوچولوي بانمك بشم من

ايشالا همه چيز جور ميشه مريم جون توكل بخدا


خدا نکنه عزیز
ممنون گلم