22 ماهگی پسر عزیزم
سلام به ستاره آسمونم
سلام به نوگل باغچه زندگیم
سلام به آگا پندار(به زبون خودش)
عزیزم امروز 22 ماهه شدی و دوماه تا تولد دوسالگی ات باقی مونده
خیلی زود میگذره مثل برق!
امروز رفتیم بیمارستان ولیعصر خرمشهر،جایی که شما دنیا اومدی،کلی خاطرات برام زنده شد.
خاطره رفتن به بیمارستان،خاطره اتاق عمل که با خنده و شادی رفتم داخلش و هیچ ترسی نداشتم،خاطره بلند شدنم از روی تخت دو ساعت بعد زایمان بدون اینکه دردی حس کنم،خاطره شیر نخوردن تو بخاطر ضعیف بودن چونه کوچولوت،خاطره بستری شدنت تو بخش نوزادان و بودنت داخل انکوباتور،خاطره شب بیداریم تو بیمارستان بخاطر اینکه تحمل نداشتم بزارمت و برم خونه.
همه چه خوب و چه بد گذشت،همه خوشی هاش لحظه به لحظه یادمه و همه تلخی هاش رو به یمن وجود تو نازنین فراموش کردم.
امروز رفتم بایگانی بیمارستان گزارش خلاصه عملت رو گرفتم.سراغ خانم دکتر آرین رو گرفتم گفتند مطبش از خرمشهر رفته آبادان اما هنوز اینجا جراحی داره.
گل مادر امیدوارم تو این یک سال و 10 ماه مامان خوبی بوده باشم،اگر گاهی حوصله ندارم و یا پا به پات بازی نمیکنم منو ببخش.میدونی که این روزا ذهن منو بابا بدجور درگیره.با دستای کوچولوت دعا کن تا این روزای نه چندان خوب بگذره و یه ثبات تو زندگی مون حاکم بشه.
ان شالله چند روز دیگه میریم به اصفهان تا طرحی که بابا تو ذهنش داره عملی بشه به امید خدا.
خیلی دوستت دارم بخدا مامان خیلی...
اینم چند عکس از پسرک نازم تو شب و روز 22ماهگی اش :
عاشق لم دادن هستی:
بوس میفرستی:
قام قام:
پارک سرکوچه:
بازیگوش:
تو گرما چسبید نه؟
بیمارستان خرمشهر: