غیبت چند روزه
سلام عسلم ،خوبی مامان؟
دوشنبه عصر رفتم آبادان. میخواستم برم درمانگاه محله مامان جون رحیمه برا تشکیل پرونده ،حتما میگی اونجا چرا؟ آخه ما تا آخر سال از خرمشهر میریم آبادان. و برای واکسن ها و کارت رشد شما ،باید توی یه مرکز بهداشت پرونده داشته باشم. خاله تارا گفت درمانگاه محل مامان اینا برو که اگر نی نی واکسنی چیزی داشت و خدای ناکرده تب کرد یکی باشه تنها نباشی.
صبح سه شنبه رفتم درمانگاه ،ولی خانوم مامای درمانگاه نبود .برای همین چهارشنبه رفتم و پرونده رو تشکیل دادم . ایشون وزن و فشار مامان رو کنترل کرد و در آخر رسید به قسمت هیجان انگیز ،بعلهههههه شنیدن صدای قلب کوچولوی پینگیل. وای عاشق ریتم ضربان قلبتم مامان، هر وقت صداشو می شنوم اشکم سرازیر میشه.
بعد از اینکه کارم تمام شد میخواستم برگردم خونه (خرمشهر)اما بابا موتور رو داده بود تعمیر برای همین گفت بمون تا پنجشنبه میام و باهم برمیگردیم. نزدیکای ظهر چهارشنبه آقای پستچی هدیه ای رو که خاله زهرا (مامان مه سما )برات فرستاده بود برام آورد. وای چقدر ناز بودند . یه دست لباس قشنگ هندوانه ای (همونا که مامان شبا خوابشو میدیدم اما نتوانستم توی آبادان پیدا کنم).
دست خاله زهرا و دختر خوشگلش درد نکنه .
بابایی شب پنجشنبه اومد و پنجشنبه صبح کولر خونه مامان جون اینا رو سرویس کردند . بعد از نهار و استراحت عصری برگشتیم خونه .
اما چشمت روز بد نبینه چه گرد و خاکی بود ، چشم چشم رو نمیدید.
اگر بخاطر قندیل خانوم نبود می موندیم . اما قندیل بیچاره یک شبانه روز تنها مونده بود نه غذا داشت نه آب.
بعد از صرف شام اومدم تا دلیل غیبتم رو بگم شاید موجه بشه.
راستی امروز دوباره بحث جنسیت شما بود. از بی بی (مامان بزرگ بابایی )پرسیدیم :بی بی ،نی نی ما چیه؟ گفت نمیدونم، مگه نرفتین توی تلویزیون دکتر ببینینش!!!!!!!!!! وای همه زدند زیر خنده،بنده خدا نمیتونست بگه سونو گرافی برای همین اینطوری گفت.
من برم مامان شبت خوش.