پایان 13ماهگی
سلام عشق مامان
چند دقیقه است که یک سال و یکماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه دوم از سال دوم زندگی قشنگت شدی.
وقتی فکر میکنم میبینم چقدر این لحظه ها زود میگذره.
الان که دارم مینویسم خوابیدی و من دلم برات تنگ شده.
١٣ماهگی ات مبارک باشه مامانی.
نفس من به نفس شما بنده.
مامانی رو ببخش اگر گاهی حوصله ام به اون حد نیست که پا به پای شما بازی کنم .ببخش اگر یه موقع با ذوق و شوق میای پیشم و با اشاره چیزی میگی و من متوجه نمیشم.
ببخش اگر بخاطر خوب بودن بیش از حدت،وقتی گاهی در حد معمول شیطنت میکنی من طاقتم طاق میشه و میگم چقدر اذیت میکنی.
وقتی به بچه های هم سن و سالت نگاه میکنم که چقدر شیطون و شلوغ هستند و من توقع دارم شما همون یه ذره هم شیطنت نکنی،از خودم بدم میاد.
اینا رو گفتم تا یه موقع حتی برا یک لحظه هم فکر نکنی من دوستت ندارم و مامان بدی هستم.
دیروز یه پشه پای شما رو نیش زده بود و همش پاتو نشونم میدادی و میگفتی اووخ. وقتی هم میگی اوخ حتما باید بوس کنیم تا خوب بشی.بمیرم که جای نیش قرمز و سفت شده بود.برات پماد زدم و مرتب بوس میکردم تا خوب بشه.
آی پشه های نامرد بیاین همتون منو نیش بزنین به پاره جیگرم کاری نداشته باشین.