سفر 24ساعته
سلام مامان جان
حالت چطوره؟
پنجشنبه بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بریم اهواز. آخه میدونی یکی از خاله های بابایی (خاله نعیمه)به سفر حج مشرف شده بود و وقی برگشته بود مامان تهران بودم و نشد بریم دیدنشون. رفتیم آبادان و از ترمینال آبادان رفتیم، آخه جاده خرمشهر-اهواز خرابه و پر از دست اندازه. ساعت هفت ونیم رسیدیم و رفتیم بازار هم برا خاله یه کادو بخریم هم من بازار لوازم کودکش رو ببینم.چیزی لازم نداشتم فقط تو وسایل سیسمونی یه چند تا توپک کوچولو نداشتی که همه تو سیسمونی میذارن ،تهران و آبادان پیدا نکردم ،اهواز پیدا کردم و خریدم. بعد هم خسته و باپاهای ورم کرده رسدیم خونه خاله. بعد از شام موقع خواب که شد بابایی بازی اش گرفت و با پسرهای آقا ناصر(پسرخاله اش) نشستند x box بازی کردند. تا ساعت 3 نشسته بودند تا بالاخره بابایی غول اون مرحله رو کشت.هورااااااااااااا
و بعد خوابیدند.صبح هم رفتیم به یکی دیگه از خاله های بابا سر زدیم و برگشتیم. راستی مادر بزرگ بابایی گفت نی نی تون پسره و اسمش عظیمه!!!!!!!!!!!!!!! یعنی یه چیزی تو این مایه ها:
نهار خونه خاله نعیمه بودیم و بعد از یه استراحت کوتاه برگشتیم آبادان و از اونجا هم خرمشهر.
مامانی دعا کن بتونیم یه ماشین بگیریم تا برای مسافرت راحت باشیم.