پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

انتظار انتظار انتظار

1390/5/27 11:51
نویسنده : مامان مریم
858 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر طلای مامان

خوبی؟

عزیزکم  هر روز که میگذره برا دیدنت بی تاب تر میشم.هر روز لحظه شماری میکنم تا ببینم چه شکلی هستی.وقتی با بابایی صحبت میکنم بابا میگه فکر کنم شبیه خودت باشه و من میگم نه شبیه شماست. آخر سر هم به هیچ نتیجه ای نمیرسیم.

یه وقتا که دلم برات خیلی تنگ میشه میرم لباسات رو از کمد در میارم و نگاشون میکنم وقتی تو اون لباسها تجسمت میکنم دلم غنج میره .

راستی گفتم که بابایی به مامانی زنگ زد که زودتر بیان پیشم،قرار شد سه شنبه یا چهارشنبه اینجا باشن. دایی مجید باید بره وسایلشو بگذاره خوابگاه بعد بیان اینجا.دایی مجید خیلی دوستت داره بنده خدا حق داره برای اولین بار و آخرین بار تو عمرش دایی میشه.عمو هم که نمیشه پس وقتی اومدی تا جایی که میتونی براش دلبری کن.مامانی که بیاد دوباره خونه  تکونی میکنه.میدونی من هیچوقت یاد نگرفتم مثل مامانی فوق العاده تمیز و مرتب باشم من یه آدم معمولی ام ،اما مامانی فوق العاده تمیز و مرتبه. بابایی گفت حالا مامانت بیاد یه خونه تکونی اساسی تو راه داریم.

بابایی دلش برات خیلی تنگ شده صدای ضبط شده قلبت رو مدام میزاره و گوش میده.

بابایی و من نهایت آرزومون سعادت و سلامت شماست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مهلا
27 مرداد 90 11:40
عزیزکوچول موچلو وقتی بیایی می فهمی که مامان وبابا چقدر برات زحمت کشیدن حتی همین وبلاگ ایشالا وقتی بزرگ شدی قدردان زحماتشون باشی


مهلا
27 مرداد 90 11:41
مریم جان خیلی خوب شده مبارکش باشه
مامی مائده
27 مرداد 90 16:06
از کجا میدونی داییش واسه اخرین بار میخواد دایی بشه؟ یعنی تو نمیخوای دیگه نی نی دار بشی؟



آره دیگه اولی و اخریه مائده جون
گلاره
1 شهریور 90 10:16
چه کار خوبی کردی صدای قلبش رو گذاشتی چطوری تبدیل به کد جاوا کردی