همه چی آروم نیست!!!!!!
سلام عزیز مادر
نمیدونم از کجا و چطوری شروع کنم. همه چی رو به هم ریختی(شهر رو به هم ریختی دیگه چی می خوای؟ یه تک پاهم با ما راه نمیای) همه برنامه های مارو خراب کردی. آخه نی نی اینقدر شیطونو عجول میشه؟
جونم برات بگه دیروز بابا رضا به حساب اینکه شما هفته دیگه دنیا میای رفت تهران.و گفت تا هفته دیگه برمیگردم. دایی مجید هم تازه دیروز عازم زنجان شدن برای مسابقات تنیس. همه فک و فامیل روی هفته دیگه برا اومدن شما برنامه ریزی کردند.اما.....
اما دیروز که ما رفتیم هزینه جراح و متخصص بیهوشی رو پرداخت کنیم خانم دکتر گفتند : چون وضع قرار گیری نی نی شما افقیه و هر لحظه امکان شروع زایمان هست باید هر چه زودتر به دنیا بیاریمش و در کمال ناباوری گفتند فردا بیاین بیمارستان بستری بشین!!! وای منو بابایی برق از کله مون پرید
گفتیم خانوم دکتر ما برا هفته دیگه برنامه ریزی کردیم و برامون قابل هضم نیست فردا نی نی دنیا بیاد.خانوم دکتر گفتند اینجا دیگه برنامه ریزی شما اصلا فایده نداره نی نی هر وقت خودش دلش بخواد دنیا میاد و ما نباید تعلل کنیم. میبنی تورو خدا بابا رضا رفت ،دایی مجید نیست مامانجون رحیمه ات اصفهانه فقط منو مامان اقدس هستیم. کلی خواهش کردیم تا نوبت بیمارستان رو برای سه شنبه شب انداختند. بعد هم رفتم تا برای بیهوشی مشاوره بشم و هزینه شو پرداخت کنم. و بعد از همه اینکارها رفتیم آبادان برا خرید مواد غذایی، سبزی کوکو و لوبیا و بادمجان و.... .شام هم مهمون بابا محمد بودیم و برگشتیم خونه . اما تازه کار من شروع شد چون باید با کمک مامان اقدس سبزی پاک میکردم و میشستم و خورد میکردم . لوبیا ها رو هم شستیم و خورد کردیم تا این کارهارو انجام دادیم شد ساعت ٢ بامداد! اما از فرط خستگی و فکر و خیال خواب از چشمم فرار کرده بود.
به مامان رحیمه و خاله اعظم هم خبر دادیم تا برنامه ریزی برا اومدنشون رو انجام بدن.
یه مورد خیلی جالب که پیش اومده اینه که شما مثل مامان تابستونی هستی و مثل بابا روز تولدت روز هفدهم ماه هست.
از خدا میخوام سالم و سرحال بیای تو بغلم و اینکه بهم توان بده تا مادر خوبی برات باشم.