پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ماجرای دندون

بازم سلام وقتی که تهران بودیم ،روز جمعه نهم دی ماه، من متوجه سفیدی کوچولویی زیر لثه خوشگلت شدم. به مامان گفتم مامان پندار داره دندون در میاره.با اینکه خود من 4ماهگی دندون داشتم ،مامان گفت نه بابا به این راحتی و زودی دندون در نمیاد که، کلی ورم میکنه لثه اش کلی بیقراری میکنه تا در بیاد. خلاصه من دیگه چیزی نگفتم تا شنبه که خونه مامانبزرگ گل افروز بودیم زندایی محبوبه هم وقتی لثه شما  رو دید گفت مریم راست میگه،دندون پندار داره در میاد. روز یکشنبه اول ژانویه 2012 مامان برای شما دندونی درست کرد. گذشت تا اینکه ما برگشتیم خرمشهر.دیشب (شب دوشنبه 19 دی)رفتیم آبادان تا فردا صبحش بریم مرکز بهداشت برای تزریق واکسن 4ماهگیت.وقتی داشتی شی...
19 دی 1390

باران و سرشماری!!!

سلام جیگر گوشه امروز ساعت ٤صبح که بیدار شدم تا به شما شیر بدم و پوشکت رو تعویض کنم ،دیدم یه نسیم خنک از پنجره پذیرایی داره به خونه میاد. نگاه کردم دیدم به به بارون زده و نم نم داره میباره.هوا خیلی خوب بود. شما رو آوردم توی پذیرایی تا هوای تمیز و لطیف بارونی رو حس کنی. این اولین بارون زندگی شما بود. یادش بخیر تو دوران بارداری ام هر وقت بارون میگرفت،میرفتم زیر بارون تا خیس خیس بشم و همونجا دعا میکردم تا شما صحیح و سالم بیای به این دنیا. امروز تو کنارم بودی دستاتو گرفتم و دعا کردم به بهترین شکل بتونم به سر و سامان برسونمت.بتونم کمکت کنم همه مراحل زندگی تو با موفقیت پشت سر بذاری. بعد دوباره خوابیدیم.بابایی که رفت سرکار من هم صبحانه خوردم و م...
10 آبان 1390

کارهای جالب پندار

سلام جوجه گنجشک مامان اومدم تا از کارهایی که انجام میدی برات بنویسم:         جونم برات بگه اولین لبخند رو توی بیمارستان به مامان اقدس زدی . و در حال حاضر خیلی واضح لبخند میزنی. گریه هات هم خیلی باحاله زیاد به خودت فشار نمیاری ،چون میدونی من حی و حاضرم و سریع بلندت میکنم  آهنگ گریه هات اینطوریه : اهه اهه eheh eheh همین و نه بیشتر . یه موقع ها برا خودت صداهای مختلف در میاری .به اینصورت که زبونت رو میگذاری بین لبهات و صدای روشن کردن ماشین تولید میکنی. یه وقتها میبینم بی مقدمه جیغ میزنی، بعد که میام نگات میکنم میبینم چنگ زدی تو موهات و داری موهات رو میکشی. موقع شیر خوردن ح...
8 مهر 1390

یک سری از اولین های پینگیل و مامان

سلام عزیزم ، برگ گل تمیزم ; میخوام تا اونجا که یادم میاد اولین های شما رو بنویسم. اولین کسی که فهمید باردارم بابایی بود. (14/11/1389) اولین خوراکی که من و شما باهم هوس کردیم پفک نمکی بود. اولین سونو گرافی بارداری رو در تاریخ  7/12/1389 انجام دادم. اولین بویی که حالم رو بد میکرد، بوی حمام  بود. اولین غذایی که هوس کردم کله پاچه بود.     اولین تکون خوردنت رو ، 5 فروردین حس کردم.با تکون خوردنت منو ازخواب بیدار کردی. اولین بار صدای قلب نازنینت رو  15/1/1390 شنیدم.(خانوم دکترت باور نمی کرد  در هفته 13 هم بتونه صدای قلبت رو بشنوه.) بگو ماشالله فعلا همینا یادم بود. بعدا ب...
17 تير 1390