پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ماجراهای مامان و تولد پندار جون

1391/6/16 3:09
نویسنده : مامان مریم
555 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

گفته بودم که برا تولد شما مامانی اینا از تهران میان.

غروب روز دوشنبه مامان اینا از راه رسیدند(از تهران به وزوان رفته بودند و بعد از یک شب اقامت به سمت خرمشهر حرکت کردند.)

قبل از حرکتشون به مامان اینا گفتم حالا که بابا بزرگ میان،مامانبزرگ رو هم با خودتو بیارین.اما  ایشون گفتند: خیلی برام سخته، هم راه دوره، پاشون هنوز خوب نشده و با واکر راه میرن. منم گفتم اصرار نکنین اما بگین خیلی دوست داشتم که در اولین تولد پندار باشن.

(گزارش روز دوشنبه):

از عصر من منتظر بودم که بابا اینا برسند اما دیدم که عصر شد و بابا اینا هنوز نرسیدند.زنگ زدم و پرسیدم کجا هستین؟گفتند نرسیده به اهواز...وای من حرصم در اومد و گفتم چقدر یواش میاین؟دایی مجید گفت: جاده شلوغه ما هم عجله نداریم و داریم تفریحی میایم!

منم پیش خودم گفتم ماشین نقص پیدا کرده نمیخوان به من بگن.

و خلاصه ساعت 9 شب انتظار به پایان رسید و مامان اینا و بابابزرگ اومدند.اما دیدم یه دفعه در اتاق باز شد و مامانبزرگ اومدند داخل خونه !!!!!!!!!! وای از ذوق اشکم داشت میریخت خیلی خوشحال بودم تازه متوجه شدم آهسته اومدن دایی مجید دلیل داشته. 

این دو سه روز نی نی وبلاگ مشغول پشتیبان گیری بود و سخت افزار اضافه میکرد و باز نمی شد.ما تو این دو روز کلی کار کردیم خریدای تولد شما رو انجام دادیم و امشب هم تزینات خونه و تهیه غذای فردا شب رو به اتمام رسوندیم و الان که دقایقی از ساعت 3بامداد گذشته من در حالی که همه خواب هستند،اومدم تا برات بنویسم .

ان شالله فردا صبح باید ادامه تزینات خونه رو انجام بدیم،میوه ها رو تو ظرف بچینیم،چند تا خورده کاری هم هست که باید تمام بشه.

امشب حس غریبی دارم مامانی

همش بغض میکنم و بعد بغضم رو فرو میخورم. مدام میام نگاهت میکنم .وقتی خوابی چهره نوزادی ات توی صورتت داد میزنه .اصلا باورم نمیشه که یکساله تو به من هدیه داده شدی.

دلم برا گریه کردن های نیمه شبت در سه ماه اول زندگی ات تنگ شده.دلم برا تکونایی که توی دلم میخوردی تنگ شده.دلم برا همه چی تنگ شده.دل شکسته

یه وقتا غصه ام میگیره و میگم چقدر این دوره شیرین شیرخوارگی ات زود میگذره.من دلم میخواد همیشه همینطوری کوچولو باشی و من لذت در آغوش کشیدنت رو ساعت به ساعت داشته باشم.قلب

دلم میخواد زمان بایسته و بزرگ نشی

امیدوارم مامان خوبی برات باشم و بتونم همیشه همراهت،پشت به  پشتت بدم و ازت مراقبت کنم .مژه

پست بعدی ان شالله عکسای تولد شیرین ترین پسر دنیاماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

آرزو
16 شهریور 91 10:40
مریم منم گریه ام گرفت واقعا زمان زود میگذره


عزیزمی آرزو. آرمان رو ببوس
مريم مامان هيراد
16 شهریور 91 11:11
سلام پندار گلم فقط نشستم پاي كامپيوتر تا تولد تو رو تبريك بگم صد ساله بشي زير سايه پدر و مادر خوبت بوسسسسس


مرسی مریم گلم پندار تشکر میکنه و از جانب من و پندار هیراد رو ببوس
سحر مامان تانیا
16 شهریور 91 12:45
تولد تولدت تولد شاه پسری مبارک، ایشالا که 120 ساله بشی عزیز دلم.. ایشالا که همیشه لبت خندون باشه، ایشالا که یه مرد نامدار و بزرگ بشی تا مامان و بابا بهت افتخار کنن...
ایشالا که همه خوبی ها و قشنگی های دنیا سر راهت بیاد...
بوس به روی ماهت..
امیدوارم امروز کلی بهت خوش بگذره...
مامان مریم، دستت درد نکنه که همه کارها رو باسلیقه انجام دادی امیدوارم امروز به خودت هم کلی خوش بگذره

ممنون سحر خیلی قشنگ آرزو کردی براش الهی شما هم تانیا رو بزرگ کنین و شاهد موفقیتش تو درس خوشبختی تو زندگی و سربلندی اش تو همه مراحل عمرش باشین
کلوس
16 شهریور 91 13:44
مرغ و خروس و اردک ، تولد شاه پسرمون مبارک!!!!
مریم جوووون از صمیم قلب برات آرزوی خوشحالی و سلامتی دارم، ایشالا که موفقیتش رو ببینی، ایشالا تو هم مث مامان بزرگت برای تولد نوه ات بری! میبوسمت، منتظر عکسای تولد هستم. مری


مرسی عزیزم کازیوه رو ببوس
گلم برا تولد نتیجه ام باید برم
کلوس
16 شهریور 91 13:46
زهرا مامان مه سما
16 شهریور 91 15:18
وای مریم منم یکدفعه دلم تنگ شد برای اون دوران چقدر زود میگذره ولی خب بزرگ شدنشون هم کیف میده ایشالله دامادش کنی ایشالله دانشگاه بره ایشالله اینقدر موفقیت کسب کنه که تو و باباش سربلند بشین تولد گل پسری مبارککککککککککککککک


مرسی زهرا الهی شما هم به ثمر رسیدن مه سما رو به چشم ببینی و افتخار کنی به داشتن دختر نازی که تو همه کاراش موفقه الهی خاله قربونش برم
مامی مائده
16 شهریور 91 23:13
مریم تو که اشک منو دراوردی خواهررر منم خیلی دلم واسه اون روزا تنگ شده ... چقدر زود گذشت ... احتمالا تا الان دیگه تولد تموم شده ایشالا همه چی به خوبی و خوشی برگزار شده باشه. پندار عزیزم تولدت مبارکککککککککککککک


متاسفم مائده ناراحتت کردم اما بخدا خیلی حس غریبی بود بزار تولد پرنیا بشه اونوقت این حس کامل تو وجودت هستگریه نکن عزیزم اشک نریزبخند چون خدا یه گل زیبا مثل پرنیا بهت داده
شیما
17 شهریور 91 0:44
ایشالا که تولد پندار به خوبی برپا بشه و کلی بهتون خوش بگذره...


شیما جون خوب بود فقط جای شما خالی بود
گلاره
17 شهریور 91 13:47
عزیززممممم پسر خوشگلمممم تولدت مبارکککک ایشاله تولد 120 سالگی ایشاله سالیان سال تولدن رو کنار پدر و مادر مهربونت جشن بگیری وای مریم چقدر زود گذشت پندار اولین نینی کلوپمون بود از طرف من حسابی ببوسش


ممنون گلاره جان قربونت برم .خیلی زودتر از اون که فکر میکردم گذشت گلاره .ان شالله تولد بنیتا
باران اردیبهشت
17 شهریور 91 16:05
مریم جونم تولد گل پسریت مبارک.
انشاالله که هر سال شاهد یه عالمه پیشرفت و موفقیت براش باشی عزیزم .
درست آدم خیلی برای اون نی نی کوچولوی تازه دنیا اومده دلش تنگ میشه - هر روز و هر روز . اما بزرگ شدنشون و مستقل شدنشون هم یه شیرینی داره فراموش نشدنی .


ممنون باران
بله درست میگی الهی که همیشه موفق باشن و سربلند
مامانی وروجک
17 شهریور 91 19:00
الهیییییییییی دلم گرفت مریم اولش خوب و با انرژی بودی ولی اخر پستت دلتنگیهامو یادم انداخت.مهم شادی و لبخندشونه که برامون یه دنیا میارزه بقیه رو ولش!امیدوارم خیلی بهتون خوش بگذره منتظر عکسا هستیم بی صبرانه!


ممنون گلم پسر بلا رو ببوس چشم عکس میزارم یه کم شلوغ پلوغه دور و برم بزار خلوت شه سرم چشم
زهرا از نی نی وبلاگ213
18 شهریور 91 9:05
تولدت مبارک پندار عزیزم


ممنون عزیز لطف دارین
الهام مامان آنیتا و دریتا
18 شهریور 91 12:31
تولدت مبارک پندار کوچولو
مریم به همین زودی یکسال گذشت
برای من یکسالی که گذشت پر از خاطره بود با مامانم شب رو روز کردیم و روز رو شب
دلم می گیره یاد دو قلو های 1 کیلو و 800 گرمی می افتم ولی یه وقتهای دعا می کنم هر چی زودتر بزرگ شن دست از سر من کچل بردارن


الهام ممنون عزیز
خدا به مامانت سلامتی بده همینطور خودت همیشه سسالم باشی و بالای سر بچه های گلت باشی
بانوان محترمه رو ببوس
اگر کچل شدی بفرستشون اینجا من نگه میدارم (هنوز مو دارم قد دوتا بچه بزرگ کردن)