روزانه های پندار
سلام عزیز دل مادر
قربون شیرین کاریهای بامزه ات بشم.
اومدم از کارهای جدیدت بنویسم:
هرجا عکس باب اسفنجی رو ببینی شروع میکنی به خواندن با ریتم و میگی باه باه باه باه (یعنی باب اسفنجی باب اسفنجی).
لباسای خودت رو از بین یک عالمه لباس تشخیص میدی و اگر لباسهات رو بین لباسای دیگه ببینی سریع برشون میداری و میگی من من .
دو هفته پیش پشه پای شما رو نیش زده بود و چون خارش و سوزش داشت من همش برات پماد میزدم و میبوسیدم،به همین دلیل کاملا یادت مونده و تا میگیم کجا اوخ شده انگشت میزاری روی جای نیش و اشاره میگنی تا بوس کنیم که خوب بشه.
از دیروز یاد گرفتی الکی خودت رو بندازی زمین(البته خیلی با احتیاط اینکار رو میکنی) تا ما بگیم آخ آخ الهی بمیرم چی شد؟ و شما سرت رو با دست بگیری و بگی اوخخخخخخخ.
عاشق انگور خوردنی و مثل مامان مریم انگور رو با خوشه دستت میگیری و با دندون حبه ها رو جدا میکنی و میخوری.
به آبمیوه خوردن با نی هم علاقه وافر داری و فقط آبمیوه خنک میخوری،اگر یه ذره گرم بشه نمیخوری.
به خوردن ماهی خیلی علاقه نشون میدی و از طعمش خوشت میاد.
به الاغ عروسکی دوران کودکی بابایی میگی گاگا و سوارش میشی.طفلک گاگا خیلی کوچیکه و له میشه.
هر وسیله ای که حملش برات راحت باشه (کنترل،دسته کلید،برس،عینک مامان اقدس،گوشی موبایل...)رو برمیداری و میبری قایم میکنی تو کشو لباسها یا کشو تختت یا تو سبد اسباب بازی ها)و ما مجبوریم یک ساعت بگردیم دنبالش.
وقتی بهت میگیم بیا ما رو بکش با تک چرخ عصایی ات میای میزنی به پامون و ما باید حتما خودمون رو به مردن بزنیم وگرنه همینطوری میزنی و دست بردار نیستی.
ساعت خواب صبحت تغییر کرده و خوشبختانه به جای ساعت 7 تا ساعت 8:30یا 9 میخوابی و منم بیشتر استراحت میکنم .