پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

بدترین شب عمر مامان

1392/3/22 15:53
نویسنده : مامان مریم
689 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر گوشه

حالت چطوره؟

دیروز عصر وقتی بردمت دستشویی موقع بیرون اومدن به مچ پات اشاره کردی و گفتی درد؛ اما من هرچی نگاه کردم چیزی نبود.

گذشت تا بعد از شام با دایی رفتی بیرون وقتی برگشتی و لباست رو عوض کردم دیدم مچ پای راستت ورم داره.

به دایی گفتم پندار زمین خورده؟گفت نه اصلا از بغل من پایین نیومد.سریع لباس پوشیدیم و شما رو به درمانگاه بردیم پزشک کشیک ما رو به بیمارستان مفید ارجاع داد و منو کلی ترسوند که این ضربه نخورده و علایم آرتریت(عفونت مفصل) داره.وای من چی کشیدم خدا میدونه.

سریع به بیمارستان مفید رفتیم.کلینیک اورژانس غلغله بود.بالاخره ساعت 1 نوبتمون شد و ویزیت شدی.دکتر برات آزمایش خون و سونوی مچ پا نوشت.

نمونه خون رو که گرفتن،گفتن جواب آزمایش اورژانسی 3ساعت طول میکشه اما با خواهش و التماس ما ساعت جواب از ساعت 4 به ساعت 3 تغییر کرد.

ما برگشتیم خونه بابا رضا رو گذاشتیم خونه و خودمون باز برگشتیم بیمارستان.

قسمت سونوگرافی هم شروع بکار کرد و سونوی پات هم گرفته شد

سونولوژیست به ما گفت ورم مچ پای شما ربطی به بافت استخوان نداره و بافت نرم درگیر ورم و التهابه،نتیجه آزمایش رو هم گرفتیم و به دکتر نشون دادیم و ایشون گفتن اصلا ربطی به آرتریت نداره و التهاب ناشی از ضربه است.و بالاخره ما ساعت 4 صبح به خونه برگشتیم و خوابیدیم.

خدا رو هزار مرتبه شکر که مشکل خاصی نبود و شما سالمی عزیزم.

مامان به قربونت بره الهی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامانی وروجک ارمیا
23 خرداد 92 13:39
اخی بمیرم برا درد پات پسر بلا!خداروشکر که چیزی نبود و زودی خوب شدی.بوووووووووس


مرسی فاطمه جونم
حنانه
24 خرداد 92 22:54
پندار جون خداراشکر که مشکل خاصی نبوده انشالله همیشه سلامت باشی


مرسی عزیزم
lili
24 خرداد 92 23:51
khoda ro shokr ke chize khasi nabude azizaaam...


مرسی مرسی عزیز دلم از راه دور تو رو هم نگران کردم زود بیا ایران
الناز مامان بنیا
25 خرداد 92 16:06
چیییییییییییییییییییییی ننه مریم چی شده


عزیزم به خیر گذشت مهم نبود
تداعی
26 خرداد 92 12:39
واییییییییی مریم جون خیلی ناراحت شدم
خدارو شکر که بخیر گذشته
ببوسش


مرسی تداعی گلم علی رو ببوس
حدیث
26 خرداد 92 18:16
خدا رو شکر که مشکل خاصی نبود
یهو دلم ریخت گفتی التهاب مفصل!!!
نمیای کلوب، دلمون برات تنگ میشه خانم


ممنون گلم دل به دل راه داره تونستم میام امکانش نیست زیاد بیام نت
سهیلا
27 خرداد 92 11:53
ای جونم بمیرم واسه مچ پای کوچولو موچولوت خاله خدا رو شکر که چیزی نبوده


مرسی سهیلا جان خدا نکنه
مامی مائده
28 خرداد 92 0:10
خدارو شکرررررررررررررررر
مامی وانیا
28 خرداد 92 0:22
سلام پندار خاله اول پستت ترسیدم ولی اخرش بخوبی تموم شده ایشاله همیشه سالم و سرحال باشی گلم مریم جون چرا ازت خبری نیست کجایی رفتی ابادان یا تهرانی هنوز؟


ممنون سیمای مهربونم وانیا گلم رو ببوس من آبادانم فدات بشم
نیر
29 خرداد 92 4:51
خدا رو شکر مریم جون خدا رو صد هزار بار شکر که پندار چیزیش نبود

ای بلای شیطون مواظب خودت باش

مریم جون دلم برات تنگ شده چرا کلوپ نمیایی؟






مرسی نیر جان امکانش نیست زیاد بیام نت در حد چک کردن میل و وبلاگ پندار میام و میرم


سحر مامان ارشاک
29 خرداد 92 7:28
عزیزم بلا دوره ... خدا رو شکر که چیزی نبود... حتما به جایی خورده شما متوجه نشدین
ببوسش گل پسرو


ممنون عزیز
یاسمن مامان رادین
2 تیر 92 9:36
خدا رو شکر که خوبی عزیزم
تارامامان پرتو
2 تیر 92 11:53
الهی فدات شم خدارو شکر بخیر گذشته خیلی مواظب خودت باش خاله جونم


ممنون تارا جونم دلم برا خودت و پرتو تنگ شده ببوسش
صوفیا مامان سامیار
10 تیر 92 13:37
شکر خدا که مشکله خاصی نبوده .مریم جون نگران نباش بچه ها شیطونن واین مشکلات براشون عادیه .مواظب پسر نازت باش گلم


ممنون عزیزم سامیار رو ببوس