پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

مادرانه ای برای پندار

1393/5/11 18:50
نویسنده : مامان مریم
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک قشنگم

تصمیم دارم برات از پارسال همین موقع حرف بزنم:

بابایی پارسال به علت تحریم ها و یه سری علل دیگه کار نداشت و تصمیم گرفت یک طرح خود اشتغالی رو اجرا کنه،به همین دلیل باهم به وزوان (زادگاه مامانی)رفتیم و حدود 4 یا 5ماه اونجا بودیم سختی های زیادی متحمل شدیم و طرح هم با شکست مواجه شد.

اما باز بابایی ناامید نشد و با هم دست به دست هم دادیم و از صفر شروع کردیم و باز به خونه باباجون محمد در آبادان برگشتیم و با سختی ها کنار اومدیم و تحمل کردیم تا الحمدالله ابرای تیره نا امیدی از آسمون زندگی محو شدند و باز شعاع نور خورشید امید به زندگی مون تابید.

بابایی حتی یه موقع هایی 12 ساعت سرکاره و ما فقط 2ساعت میبینیمش اونم به این خاطر که میخواد عقب موندگی این دو سه سال رو جبران کنه.

اینا رو برات گفتم تا بدونی اولا بابایی خیلی دوستت داره و همه هم و غمش رفاه و آسایش شماست.دوما اینکه از بابایی الگو بگیر و قوی باش.سوما اینکه تو روزای سختی خوب خوب به اطرافت نگاه کن و دوستای واقعی رو از بقیه آدمای دور و برت تشخیص بده.

حتی اگر فشار اطرافیان از نظر حرف و حدیث و یا قضاوت های بجا و نابجا روت باشه خم به ابرو نیار و همه حرفا و حدیثا رو با گوینده هاش به خدا بسپار و اصلا ذهنت رو درگیر نکن.میدونم الان زوده اینا رو کامل متوجه بشی ولی وقتی بزرگ شدی و تونستی وبلاگت رو بخونی اینا حرفایی هستن که باید آویزه گوشای کوچولوت بشن پسر ماهم.

همیشه بهترینهای زندگی رو برات آرزومندم

پسندها (4)

نظرات (0)