پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

حتما خیریتی در کار بود

سلام عزیزم امروز اصلا حال و حوصله نوشتن ندارم فقط اومدم بگم اون قضیه که برات گفتم منتفی شد. حتما خیریتی بوده مهم نیست امید به خدا ان شالله یه موقعیت بهتر. اینو بدون تو زندگی یه وقتا اونطورکه دلخواه ماست همه چی پیش نمیره بایدقوی بود و توکل کرد به خدا مراقب خودت باش عزیزم ...
14 مرداد 1390

پینگیل مامان دعا کن

سلام عروسک مامان حالت چطوره؟نمیخوام ازت گله کنم،اما تورو خدا یک مقدار مراعات کن مامان. اینقدر سر و پاهات رو به پهلوهام فشار نده بخدا بعضی شبها از درد خوابم نمیره اما چیزی نمیگم. امروز اومدم بگم ازت میخوام با اون دستای کوچولوت دعا کنی . یه موردی پیش اومده که به آینده شما هم مربوطه دعا کن اگر خیره انجام بشه. شب میام خبرشو میدم که انجام شد یا نشد. راستی خاله سما زحمت کشیده برات هدیه فرستاده، هنوز نرسیده ولی فردا پس فردا پستچی مهربون میاردش و به دستمون میرسه فردا یا پس فردا میام و مفصل راجع به اتفاقات این چند روز مینویسم قضیه خیلی پلیسی شد نه پینگیل جونم؟  یکم صبرکن برات می گم چی شده. من و بابا عزیزه (لقبی که تو به بابا دا...
12 مرداد 1390

******60روز دیگه (فقط دو ماه)******

هورا هورا هورا   مامانی قربون شکل ماهت تنها دو ماه دیگه مونده بیای تو بغلم . ای خدا میشه این دوماه زود زود بگذره دلم برا بچه ام تنگ شده. قول میدم مامان خوبی باشم.خدایا کمک کن از هر نظر برای مراقبت از نی نی آمادگی پیدا کنم ...
7 مرداد 1390

غیبت چند روزه مامان

سلام قند عسل مامان و بابا حالت چطوره؟ قهری با مامان؟ حق داری چند روز بود نیومده بودم برات مطلب بذارم. آخه میدونی بابایی سه شنبه منو فرستاد آبادان،چون می خواست چهارشنبه بره اصفهان. عمه بزرگ بابا فوت کرده.و بابایی باید برای مراسمش میرفت   و چون من تو شرایطی نیستم که تنها باشم گفت برو خونه مامانجون رحیمه. آبادان هم اینترنت بود اما میدونی چیه،سیستم عمو اسماعیل برنامه فایر فاکس نداشت،و نمیتونستم برات شکلک یا عکس بذارم. منم با خودم گفتم بذار وقتی رفتم خونه برات مطلب مینویسم. امروز صبح بابایی از راه رسید و من رفتم دنبالش و اومدیم خونه. گفتم بیام برات بگم من و بابایی هرجا باشیم دوستت داریم.   ...
25 تير 1390