پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

دوماهگی پندار عزیز و واکسن هایش

سلام مهربون مامان حالت چطوره؟ دوماهگی ات مبارک عزیزم. امروز اولین روز ازسومین ماه میلاد تو عزیز نازنینه. روز سه شنبه 17آبان ماه در حالیکه شب قبلش درست نخوابیدی،ساعت 7 آماده شدیم و بعد از دادن قطره استامینوفن به شما،دوتایی رفتیم مرکز بهداشت. قد و وزن و دور سر شما رو اندازه گرفتند.نتایج حاصله: قد 58 سانتی متر (نسبت به ماه قبل 3سانتی متر بلند تر شدی) وزن 6کیلو و 200 گرم (نسبت به ماه قبل 1900گرم اضافه کردی) دور سر 41سانتی متر(نسبت به ماه قبل 3سانتی متر بیشتر شده) همه بهداشتیارها و مربی شون عاشق لباس پنبه ای های شما شده بودند و باز هم همه فکر کردند شما دخملی. بعد رسیدیم به واکسن ها... کلی دعا کردم توی دلم تا زیاد درد نک...
18 آبان 1390

شب دو ماهگی

سلام جوجه کوچولوی مامان یادش بخیر چه زود گذشت،دوماه پیش تو اومدی پیش ما و وجود نازنین تو توی این دوماه شیرین ترین لحظات و بهترین خاطرات رو برام ساخته.وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه.میام می شینم وکنارت  نگاهت میکنم. وقتی نصف شب گریه میکنی و بیدار می شم،افتخار میکنم که من مسئول شیردادن و آرامش دادن به شما هستم. خدایا خدایا به هر کی در آرزوی نی نی هست یدونه بده تا طعم شیرین زندگی رو بچشه. فردا شما به امید خدا دوماهه میشی.و واکسن دوماهگی داری. امروز روز عید قربان بود.ما اومدیم هم عید دیدنی خونه مامانجون رحیمه و هم اینکه اتراق کنیم تا فردا بریم مرکز بهداشت. الان دارم با سیستم عمو اسماعیل برات پست میزارم و مامانجون داره باهات ح...
16 آبان 1390

بیقراری شبانه

سلام عزیزم 58روزگی ات مبارک دیروز(شنبه 14 آبان) وقتی از خواب بعدازظهر بیدار شدی،لباسات رو عوض کردم،دیدم جای واکسن ب ث ژ روی دستت تازه زخم شده و از جای تزریق خون اومده.الهی بمیرم دلم برات کباب شد مادر. با یک دستمال و چسب ضد حساسیت برات آروم روی زخم پوشوندم طوری که هم هوا بخوره بهش و تازه نمونه و هم لباس یا چیز دیگه باهاش تماس نداشته باشه و دلمه روی زخم کنده نشه. درجه حرارت دستت هم از بقیه بدنت بالا تر بود برای همین لباست رو کم کردم که خدای نکردی تب نکنی. البته زخم شدن محل واکسن ب ث ژ روی دست که بدو تولد میزنن طبیعیه.اما باید زودتر از اینها زخم می شد(از سه هفتگی شما)اما خب دیر زخم شد چاره چیه. دیگه مشکلی نداشتی تا شب. دیشب...
15 آبان 1390

پندار و بانک

  سلام عزیز دلم ماشالله روز به روز که میگذره مهارت های شما بیشتر و بیشتر میشه.از پنجشنبه (12 آبان ماه) شروع کردی به آنقو آنقو کردن و بعضی وقتها هم آیوو آیوو میکنی. آب دهن مبارک هم شروع کرده به روان شدن.فکر کنم اگر اینجوری پیش بری مثل خود مامانی 4ماهگی یدونه مروارید کوچولو روی لثه ات سبز بشه.چون از نشونه های دندون در آوردن راه افتادن آب دهن و باد دندون زدنه.(گذاشتن زبون بین لثه ها و بیرون دادن هوا از بین اونها). وقتس شیر میخوری و سیر میشی خنده هات  دل آدم رو می بره. وقتی از پوشک آزاد میشی بلند بلند میخندی و طعم خوش آزادی رو میچشی. بگذریم... امروز شنبه 14 آبان ماه،با بابایی تصمیم گرفتیم بریم و برات یک حساب باز کنیم تا ...
14 آبان 1390

کارهای جالب پندار2

سلام خوبی جیگر طلا؟ اومدم برات از کارهای جدیدت بگم. عزیز مامان شما ماشالله خیلی جلوتر از سنت یه سری کارها رو انجام میدی. 1-نی نی ها معمولا اواسط ماه سوم زندگی شون توان نگه داشتن گردنشون رو پیدا میکنن،در صورتی که شما الان میتونی گردنت رو نگه داری.البته چون یکم سخته این کار و شما هم تازه این کار رو یاد گرفتی،وقتی سرت رو بلند میکنی چند ثانیه نگه میداری و بعد محکم سرت رو به سمت پایین پرت میکنی. 2-از امروز صبح(هفت آبان ماه)یاد گرفتی سق بزنی (زبونت رو میچسبونی به سقف دهنت و یدفعه ولش میکنی و یه صدا در میاری که شبیه اینه: ناچ) 3-روز چهارشنبه (چهارم آبان ماه)وقتی روی شکم خوابیده بودی تونستی با کمک پاهای کوچولوت و تکیه دادن اونها به زمین...
8 آبان 1390

مادری دارم بهتر از برگ درخت(تقدیم به مامانی اقدس)

سلام الان که دارم این مطلب رو مینویسم شما و بابا ابراهیم خواب هستین. خونه خیلی سوت و کوره. دلم گرفته. مامانی اقدس ساعت ٤ حرکت کرد و رفت تهران. بنده خدا امروز  پنجاهمین روز از اومدنش یش ما گذشته بود.توی این مدت هر چی زحمت داشتیم گردن مامان بود نه استراحتی نه خوابی هیچی. شب که شما بیدار میشدی پا به پام می نشست تا شما شیر بخوری یا پوشکت عوض بشه و بخوابی، بعد میخوابید. لباسای شما رو که هر روز دو سه بار کثیف میشد می شست. روزها آثار خستگی و کم خوابی تو چهره اش داد میزد اما وقتی بهش میگفتم استراحت کن میگفت نه من خوبم خسته نیستم. میخوام یه اعتراف کنم .من یکمی اخلاقم تنده، میدونم یه وقتا دلش رو رنجوندم.خدا منو بکشه اگر ازم به...
28 مهر 1390

40روزگی شیرین عسل مامان

سلام خوبی گل پسرم؟ دیروز چهلمین روز ولادت تو عزیز مهربون بود. و طبق آیین و سنت ایرانیان روز چهلم دنیا اومدن نی نی ، نی نی رو حمام چله میدن. من تا اونجایی که میدونم برات از این رسم میگم: اول مامان نی نی و نی نی حمام  میکنن .وقتی تمام شد آبی که با 40 کاسه (بهتره کاسه چهل کلید باشه )در تشتی ریخته شده و به اون سوره توحید خوانده شده ، روی بدن مامان نی نی و خود نی نی میریزندو چون این آب متبرک به آیات قرآن هست ،قبل از ریختن ،تشت دیگه ای زیر پای مادر میگذارند تا آب به فاضلاب ریخته نشه. اون آب رو پای درخت یا روی خاک میریزند. امروز عکسهای دیروز (40روزگی ات) رو ویرایش کردم و الان برات اینجا میگذارم . ببخش که دیروز این کارو نکردم مامانی. ...
27 مهر 1390

خوابیدن مدل چرخشی

سلام قند عسل مامانی دیگه ماشالله بزرگ شدی و توی خواب کلی تکون میخوری، میچرخی و حتی اگر یکم بیشتر سعی کنی،غلت میزنی. دیروز نشستم بالای سرت تا از تکونایی که توی خواب داری عکس بگیرم اینم نتیجه اش: ...
25 مهر 1390

پندار و زمین بازی...

دوباره سلام نور چشم مامانی از هفته دوم تولدت وقتی بیدار بودی میزاشتمت توی زمین بازیت تا ببینم هوشیاری ات تا چه حده. به وسیله ها نگاه میکردی ولی ذهنت رو زیاد مشغول نمیکردی. دو هفته بعد کم کم  صدای وسیله های زمینت رو در آوردم و شما دنبال صدا میگشتی. و حالا دست هاتو میبری بالا تا بگیری شون. دیروز وقتی ستاره زمین بازیت رو روشن کردم و شروع به خوندن کرد و چراغ هاش روشن شد دیدم داری تلاش میکنی... اومدم جلو تا ببینم این همه تلاش برای چیه و دیدم که دهن کوچولوت رو باز کردی و داری به ستاره نگاه میکنی و چون تلاش برای بلند شدن خودت به نتیجه نرسیده بود توقع داشتی اون ستاره بیچاره از اون بالا بیاد پایین و بره توی دهن مبارک !!! : ...
25 مهر 1390