پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ژستهای بامزه

سلام جیگر طلا خوبی؟ چندتا از عکس های زیباتو برات انتخاب کردم تا اینجا بذارم: خواب فرشته: اوا خواهر!!!: هر کی شکلک در آره شکل عروسک در آره یک دو سه: دعوا داری؟بزار آستینامو بزنم بالا!!!: دور اتاق در هشتاد روز با مامانی اقدس: دور اتاق در هشتاد روز (2): کشف حجاب!!!:   ...
11 مهر 1390

یک مورد خیلی جالب

عزیزم سلام دیشب و پریشب اصلا درست نخوابیدی همش بیتابی میکردی. من اصلا ناراحت نیستم که خودم نمیخوابم،فقط ناراحتی ام از اینه که شما اذیت میشی و گریه میکنی. یک مورد خیلی جالب هست که اومدم اینجا برات بگم: مامانی در تاریخ ٦/٤/١٣٦١ شناسنامه ام توسط آقایی به نام پرویز آرین در شهر میمه اصفهان تنظیم شد و 29سال و 2ماه و 11روز بعد شما به دست خانوم دکتری به اسم پروین آرین در شهر خرمشهر بدنیا اومدی. این نکته به نظرم جالب بود برات نوشتم تا ثبت بشه. یادمه تو یکی از پستهای قبل از تولد شما این عکس رو گذاشته بودم و آرزو کردم زودی دنیا بیای تا این شکلی بشیم حالا به آرزوم رسیدم هوراااااااااااااااا:   ...
11 مهر 1390

هویت پندار

سلام عشق مامان قربون اون چشای نازت که وقتی بیدار میشی تا کلی وقت منو نگاه میکنی و لبخند میزنی.   عزیز دل مامان دیروز شناسنامه ات آماده شد و بابایی زحمت کشید و گرفتش. جونم برات بگه شما با کمال افتخار 142 مین پندار نامی هستی که در فهرست اسامی سازمان ثبت احوال اسم اصیلت ثبت شده. تنها چهره معروف همنام شما که هم من ، هم بابایی دوسش داریم بازیگر توانای سینما و تلویزیون آقای پندار اکبری پسر آقای عبدالرضا اکبری هستند که تقریبا هم سن و سال مامانی اند. من از ایشون دعوت کردم تا در صفحه فیس بوک شما نظر بگذارند. امیدوارم وقتی بزرگ بشی مثل ایشون فرد متشخص و محبوبی بشی. شماره ملی شما عزیز نازنین هم 0-078432-182  هست. مبارک ...
7 مهر 1390

شعر باباجون محمد به مناسبت میلاد پندار عزیز

سلام عسلم باباجون محمد برای بدنیا آمدن شما یک شعر زیبا سرودن برات میگذارم تا یادگاری بمونه: هفدهم از ماه شهریور رسید                                  در دل من نور امیدی دمید سال میباشد نود،با سیصدو هم یک هزار                                  شد تولد نور چشم من،عزیز گلعذار مادر او مریم است و باب ابراهیم نام  ...
5 مهر 1390

وقایع اتفاقیه (حمام رفتن پندار)

سلام پسرکم بعد از چند روز اومدم تا از بقیه اتفاقات بعد تولدت برات بنویسم. الحمدلله شبها بهتر میخوابی و بیقراری ات کم شده. جونم براتون بگه روز سه شنبه ٢٩شهریور ماه دایی مجید اینا از تهران حرکت کردند تا بیان و پندار کوچولو رو بینند.همون شب ناف پسرکم افتاد.و ما کلی هورا هورا کردیم . بعد هم زنگ زدیم به مامان جون رحیمه و خبر دادیم که چهارشنبه برای حمام دادن عسلکم بیاد خرمشهر. صبح چهارشنبه مامانجون رحیمه اومد و یکی دوساعت بعد بابا رضا و دایی مجید هم رسیدند.وسایل حمام گل پسر رو آماده کردیم و حمامش دادیم.البته دیگه حمام دهه نبود و اسمش حمام دوازدهه بود چون دکتر تاکید کرده بود که تا نافش نیفتاده حمام نکنه. اینم عکس وسایل حمام پندا...
4 مهر 1390

ماجرای مرغ کشون

سلام امروز اومدم براتون قضیه کشتن مرغ جلوی پای پندار رو تعریف کنم . راستش ابراهیم خیلی اصرار کرد که گوسفند بگیریم اما من دلم نمیخواست گوسفند بکشیم .برای همین از بابا ابراهیم خواهش کردم که بجای گوسفند مرغ بکشیم اصل کار ریختن خون جلو پای پسرم بود. از طرفی هم کشتن مرغ برای صدقه اینجا بیشتر رواج داره. روز قبل ترخیصم مامانم و بابا ابراهیم میرن یه مرغ میخرن ولی یادشون میره پاشو باز کنن.وقتی از پیش من برمی گردند میبینن مرغ بیچاره مرده. صبح روز ترخیص دوباره میرن و یه مرغ دیگه میخرند. حالا مونده بود که یکی رو پیدا کنن سر مرغ رو ببره. ما یه همسایه داریم به اسم آقای مقدم. بنده خدا همه کاری بلده لوله کشی  بنایی ..... گفتیم خب ...
29 شهريور 1390

افطاری

سلام مامان جان حالت چطوره؟ امسال ماه مبارک رمضان من که از روزه گرفتن محروم بودم،بابایی گفت دوست داشتم امسال هم یه مهمونی افطاری کوچک داشته باشیم اما جور نشده بود تا دیشب. چند روز پیش دوست بابایی زنگ زد و گفت ما پنجشنبه شب میایم خونتون. ما هم خوشحال شدیم که بعد از مدتها مهماندار شدیم. بابایی قبلش زحمت کشید و خونه رو تمیز و مرتب کرد من واقعا ازش ممنونم که کلی کمک بوده برام تا الان. برای شام هم مهمونامون گفتن سالاد ماکارونی درست کنید. ما هم یه سفره کوچیک و خیلی ساده اما صمیمی انداختیم و دور هم یه شام و افطار صرف کردیم . وسایل سیسمونی شما رو که دیدن خیلی خوششون اومد و کلی برات ذوق کردند و دوباره بحث حدس زدن جنسیت شما او...
4 شهريور 1390