افطاری
سلام مامان جان
حالت چطوره؟
امسال ماه مبارک رمضان من که از روزه گرفتن محروم بودم،بابایی گفت دوست داشتم امسال هم یه مهمونی افطاری کوچک داشته باشیم اما جور نشده بود تا دیشب.
چند روز پیش دوست بابایی زنگ زد و گفت ما پنجشنبه شب میایم خونتون. ما هم خوشحال شدیم که بعد از مدتها مهماندار شدیم. بابایی قبلش زحمت کشید و خونه رو تمیز و مرتب کردمن واقعا ازش ممنونم که کلی کمک بوده برام تا الان.
برای شام هم مهمونامون گفتن سالاد ماکارونی درست کنید. ما هم یه سفره کوچیک و خیلی ساده اما صمیمی انداختیم و دور هم یه شام و افطار صرف کردیم .
وسایل سیسمونی شما رو که دیدن خیلی خوششون اومد و کلی برات ذوق کردند و دوباره بحث حدس زدن جنسیت شما اومد وسط ، اما به نتیجه خاصی نرسیدند. آخر شب هم رفتند و ما دوباره تنها شدیم.
اما این تنهایی زیاد طول نمیکشه مامان جان. چند روز دیگه مامانی و دایی مجید میان و از تنهایی بیرون میایم.(بابایی به مامان اقدس زنگ زد و گفت بذارین ماه رمضون تمام بشه و بعد بیایین که اذیت نشید از گرمای اینجا. بخاطر همین تا حالا نیومدند.)
راستی دیشب بابایی خواب شما رو دیده بود و جالب اینه که صورت ماهت رو هم تو خواب دیده بود کلی ذوق کرده بود صبح که برام تعریف میکرد. خوش بحال بابایی که هم براش دلبری میکنی هم تو خواب براش رخ مینمایی.
این روزای آخر واقعا اذیت میشم هم دنده هام درد دارن هم خوابم آشفته شده و اکثر ساعات شب رو بیدارم. اما همه اینا به دیدن روی ماهت تا چند روز دیگه می ارزه. الهی بدون هیچ مشکلی قدم به این دنیا بگذاری و همه این اتفاقات بشه خاطرات شیرین این دوران.
عسلکم خیلی میخوامت.