پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ماجرای مرغ کشون

1390/6/29 14:59
نویسنده : مامان مریم
4,307 بازدید
اشتراک گذاری

سلامدنیای زیبا

امروز اومدم براتون قضیه کشتن مرغ جلوی پای پندار رو تعریف کنم .

راستش ابراهیم خیلی اصرار کرد که گوسفند بگیریم اما من دلم نمیخواست گوسفند بکشیم .برای همین از بابا ابراهیم خواهش کردم که بجای گوسفند مرغ بکشیم اصل کار ریختن خون جلو پای پسرم بود.

از طرفی هم کشتن مرغ برای صدقه اینجا بیشتر رواج داره.

روز قبل ترخیصم مامانم و بابا ابراهیم میرن یه مرغ میخرن ولی یادشون میره پاشو باز کنن.وقتی از پیش من برمی گردند میبینن مرغ بیچاره مرده.

صبح روز ترخیص دوباره میرن و یه مرغ دیگه میخرند.niniweblog.com

حالا مونده بود که یکی رو پیدا کنن سر مرغ رو ببره.niniweblog.com

ما یه همسایه داریم به اسم آقای مقدم. بنده خدا همه کاری بلده لوله کشی  بنایی ..... گفتیم خب میدیم آقای مقدم سر مرغ رو ببره. وقتی بابا ابراهیم رفت سراغ آقای مقدم ایشون گفتن این کار رو بلد نیستن. و گفتند همسایه بغلی شون انجام میده.niniweblog.com

بابایی هم از همه جا بیخبر رفته و در خونه اون همسایه رو زده و از خانومش پرسیده ببخشید ما یه مرغ داریم همسرتون سرشو میبره؟

niniweblog.com 

آقا چشمتون روز بد نبینه خانومه نه میزاره نه بر میداره شروع میکنه به داد و بیدادکردن که یعنی چی همسر من وکیل پایه یک دادگستریه برا چی میگین بیا سر مرغ ببر!!niniweblog.com

بابایی میگه خانوم من نمیدونستم،آقای مقدم گفتن همسرتون سر مرغ میبره من قصد بدی نداشتم.حالا خانومه میاد با آقای مقدم داد و هوار میکنه . آقای مقدم هم میگه والله ما یکبار یه مرغ داشتیم همسرتون اومد سرشو برید ما هم رو اون حساب به آقای رضوانی آدرس دادیم. کار به جنجال بزرگی کشیده بود و برادرهای خانومه کلی شلوغ کاری کردن. آخر سر هم بابایی مرغ رو داد به کارگرای ساختمون نیمه ساز بغل خونه تا سرشو ببرن.niniweblog.com

بعد هم که اومدیم داخل کلی خندیدیم که یه مرغ فسقلی چکار کرد !!!! حساب کن گوسفند سر میبریدیمniniweblog.comیه جنگ عشیره ای راه میافتاد!!!niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

باران اردیبهشت
29 شهریور 90 20:52
ههههههههه مریم چه خانمی بوده حالا انگار چی شده میتونست به این سوء تفاهم بخنده هااا چقدر کلاس میزاشته برای خودش ههههههه

حالا خوبه نگفتین بیا سر گوسفند ببر


همون حساب کن باران چی میشد هههههههههه
مامی مائده
29 شهریور 90 23:51
هههه خیلی باحال بود. ولی عجب زنی بوده، این همه داد و بیداد کردن داشته مگه اه اه بدم میاد از این آدمااااااا


بعد میگی قاطی نکن مائده ههههههههههه
خاله الهه
29 شهریور 90 23:51
عجيبا قريبا....ههههههههه


واقعاااااااااا
مامان مریمی
29 شهریور 90 23:52
ههههههههههههههههه مریم

شتر می کشتین ههههههههه


هههههههههههههههههههههههه
ستاره آسمونی
30 شهریور 90 14:47
چشم بد از زندگیتون دور باشه.
خدا به خودتون و پندار جون سلامتی و عمر مفید عطا کنه.
بعضیا بی جنبه ن دیگه مریم جون


مرسی ستاره جوووون
مامان ساینا
30 شهریور 90 17:54
از دست آقای مقدم ... هههههههههههه.....
ريحانه
30 شهریور 90 19:33
سلام مريم جون زياد جدي نگير موقع تولد بهاره هم همين بساط بود كسي نبود سر مرغ رو ببره منو بچه دو ساعت تو خيابون ايستاديم نه ميزاشتن بريم تو خونه نه كسي بود مرغ رو بكشه آ؛خر هم نزديك بود دعوا بشه بعد هم فك كنم دادن يه قصاب سرشو بريد فكرشو بكن يه قصاب براي يه مرغ فسقلي


هههههههههههه چه باحال ریحانه خاطره مشترک دو جاری از الان فکر یکی باش برا مرغ جلو پای مانییییییییییی جون ههههههه
خاله نرگس
31 شهریور 90 1:03
کلی خندیدم، خیلی جالب بود عجب مرغ پر ماجرایی بوده
مروارید مامان آوا
31 شهریور 90 8:21
وااااااای مریم مردم از خنده با این خاطره ات چه جریاناتی داشتین
سحر
31 شهریور 90 10:29
ای بابا این همه کلاس واسه چیه عجببببببببببببببببببببببب
یاسمن مامان رادین
31 شهریور 90 10:44
هههههههههههههههههههههههه. فکر کن چقدر خانومه تحت فشار قرار گرفته. خالا مگه وکیل سر مرغ ببره چه اتفاق هولناکی میوفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوبه شوهرش رییس جمهور نبود.
مامان ابوالفضل
1 مهر 90 12:35
الهی چه خاطره ی جالبی
سحر
1 مهر 90 14:11
ای واییییییییییییییییی ، ببین یه مرغ چه کارهایی کرده، ایشالا که پندار جون همیشه سلامت باشه
باران
1 مهر 90 22:56
وااااااااااای مریممممممم!!!جدی؟؟؟؟؟ ای خداااااااااااااا! مردم چرا اینجوری اند؟؟؟با خودشونم در گیرند.... خب بازم خوبه گوسفند سر نبریدین!!! ما منتظر عکس از پنداریمااااااااااااا
مامان مریمی
3 مهر 90 14:07
مریم وبلاگ هانا به روزه.. خوشحال میشه یه سر بیای ببینی


سلام الان میام
بهی
3 مهر 90 22:56
سلام مریم جون و پندارجون
قربون اون قدمای کوچولوت بشم من که هنوز اول راهی کلی حنده به لب همه آوردی... ایشاا... دوماد بشی جلوی پات گاو بکشیم...
دعاکن امین محمد هم سالم به دنیا بیاد تا یه دوست خوب مثل تو داشته باشه عزیزخاله...
میبوسمت هزارتا


سلام به روی ماهت خدا نکنه عزیز امین محمد چطوره؟ ممنون از دعای خیرت الهی که سالم و سرحال بیاد تو بغلت و دوست جون پندار بشه )
masome
21 مهر 90 11:51
هههههههههههههه چه ادم های با کلاسی پیدا میشن