ماجرای مرغ کشون
سلام
امروز اومدم براتون قضیه کشتن مرغ جلوی پای پندار رو تعریف کنم .
راستش ابراهیم خیلی اصرار کرد که گوسفند بگیریم اما من دلم نمیخواست گوسفند بکشیم .برای همین از بابا ابراهیم خواهش کردم که بجای گوسفند مرغ بکشیم اصل کار ریختن خون جلو پای پسرم بود.
از طرفی هم کشتن مرغ برای صدقه اینجا بیشتر رواج داره.
روز قبل ترخیصم مامانم و بابا ابراهیم میرن یه مرغ میخرن ولی یادشون میره پاشو باز کنن.وقتی از پیش من برمی گردند میبینن مرغ بیچاره مرده.
صبح روز ترخیص دوباره میرن و یه مرغ دیگه میخرند.
حالا مونده بود که یکی رو پیدا کنن سر مرغ رو ببره.
ما یه همسایه داریم به اسم آقای مقدم. بنده خدا همه کاری بلده لوله کشی بنایی ..... گفتیم خب میدیم آقای مقدم سر مرغ رو ببره. وقتی بابا ابراهیم رفت سراغ آقای مقدم ایشون گفتن این کار رو بلد نیستن. و گفتند همسایه بغلی شون انجام میده.
بابایی هم از همه جا بیخبر رفته و در خونه اون همسایه رو زده و از خانومش پرسیده ببخشید ما یه مرغ داریم همسرتون سرشو میبره؟
آقا چشمتون روز بد نبینه خانومه نه میزاره نه بر میداره شروع میکنه به داد و بیدادکردن که یعنی چی همسر من وکیل پایه یک دادگستریه برا چی میگین بیا سر مرغ ببر!!
بابایی میگه خانوم من نمیدونستم،آقای مقدم گفتن همسرتون سر مرغ میبره من قصد بدی نداشتم.حالا خانومه میاد با آقای مقدم داد و هوار میکنه . آقای مقدم هم میگه والله ما یکبار یه مرغ داشتیم همسرتون اومد سرشو برید ما هم رو اون حساب به آقای رضوانی آدرس دادیم. کار به جنجال بزرگی کشیده بود و برادرهای خانومه کلی شلوغ کاری کردن. آخر سر هم بابایی مرغ رو داد به کارگرای ساختمون نیمه ساز بغل خونه تا سرشو ببرن.
بعد هم که اومدیم داخل کلی خندیدیم که یه مرغ فسقلی چکار کرد !!!! حساب کن گوسفند سر میبریدیمیه جنگ عشیره ای راه میافتاد!!!