پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ادامه پروژه پوشک دیگه بسه ...

1392/2/10 0:20
نویسنده : مامان مریم
744 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر گوشهniniweblog.com

حالت چطوره؟

خیلی دوستت دارم بخداقلب

این روزها دیگه با مامان بیشتر همکاری میکنی.ولی یه وقت هایی هم شیطنت میکنی و دیر میگی جیش و یکمی شلوارت خیس میشه.niniweblog.com

سلیقه ات به دایی مجید رفته؛عاشق هندوانه ای و از طالبی بدت میاد. توی بستنی خوردن هم کسی به گرد راهت نمی رسه.شکلک های محدثه

باباجون محمد روز 7 اردیبهشت ماه برات یه سه چرخه از احمد آباد گرفت.چون شما عاشق موتور هستی و هر وقت تو خیابون موتور میدیدی، دستات رو به حالتی که فرمون موتور رو گرفته باشی میگرفتی و مچ دستت رو میچرخوندی و میگفتی قام قامممممممممممممم. niniweblog.com

وقتی برگشتیم خونه حاضر نشدی سه چرخه ات رو تو حیاط بزاری و ما اونو به داخل آوردیم و شما اون رو  با ابزار پلاستیکی هایی که بابا جون محمد برات گرفته بود تعمیر کردی.

شب رو به صبح رسوندی و وقتی صبح بیدار شدی سریع گفتی مامانی قام قام !niniweblog.com

و دویدی کل خونه رو گشتی تا پیداش کردی و چه ذوقی کردی از اینکه پیداش کردی.فکرکنم شب تا صبح خوابش رو دیده بودی.

... و اما من و پندار دیروز با سه چرخه رفتیم بیرون .البته اینبار بدون پوشک!!! بله ... ما گفتیم بریم تا ببینیم باید بدون پوشک بیرون از خونه چطور سر کنیم.

توی صندوق سه چرخه ات یه دست لباس گذاشتم که اگر احیانا از دستت در رفت و خیس شدی همراهم باشه.niniweblog.com

من و پسرم از کوچه بابا جون اینا وارد بیست متری شدیم و به سمت پارک حرکت کردیم و بعد به داخل پارک رفتیم.niniweblog.com

پسرم خودش بدون کمک من از پله ها بالا میرفت و از سرسره سر میخورد (خدا رو شکر این پارک زمینش مخصوص کوچولوهاست و کف پوش نرم داره ).

بعد پسرم گفت مامانی تاب!niniweblog.com

و ما رفتیم تاب بازی،وسط تاب بازی پسرم گفت مامانی جیش! منم سریع بردمش دستشویی تا جیش کنه اما چون تا به حال با لباس سر پا نگرفته بودمش یه کوچولو لباسهاش خیس شد و من مجبور به تعویض لباسش شدم .niniweblog.com

امروز هم بابا ابراهیم پسرکم رو برد همون پارکniniweblog.com

تو راه برگشت پسرم برا خونه نون و هندوانه(نونو لا) خریده بود و با سه چرخه اش اونها رو آورد خونه.واقعا نونی که پسرم خریده بود خوشمزه بود.

از بابا ابراهیم پرسیدم برا دستشویی مشکلی نداشت؟خوشبختانه جواب منفی بود و شما تو پارک جیشت رو گفته بودی.niniweblog.com

خدا رو شکر میکنم که دسته گلی مثل تو دارمniniweblog.com

راستی یه چیزی رو دلم نیومد نگم برات:

دیشب تو خواب و بیداری نیمه شب بهانه گرفتی و گفتی مامانی ببل(بغل) منم بغلت کردم و باز گفتی مامانی بالا (یعنی راه بریم)بلند شدم و راه رفتم و تکونت دادم و باز گفتی مامانی لالا(لالایی بخون) و باز اطاعت امر شد یه نیم ساعت این راه رفتن و لالایی ادامه داشت تا گفتی مامانی بالا و به پایین اشاره کردی(نمیتونی بگی پایین و وقتی بالای جایی هستی میگی بالا و با انگشت اشاره به پایین اشاره میکنی) منم گذاشتمت تو رختخوابت و خوابیدی عاشق این طنازی هات هستم مامان جانniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

شیوا
10 اردیبهشت 92 1:15
ممنون دوست خوبم که سراغ منو می گیری حال و حوصله کلوب ندارم متاسفانه !
هم تو و هم پندار جونمو رو هوارتا دوست دارم
امیدوارم هر کجا که هستی شاد سلامت و موفق باشی دوست عزیزم


خواهش عزیزم امیدوارم هرجا هستی خودت و دختر گلت خوب و سالم باشین
حدیث
10 اردیبهشت 92 16:32
الهی قربونش پس پندار هم داره مستقل میشه
افرررررین

الهی فداش هندونه و نون می خری؟
واقعا اون نون خوردن داره


مرسی خاله جون خیلی مهربونی آره مامانم که هی نون می خورد میگفت به به چه نون خوشمزه ای خریده پسرم
الناز مامان بنیا
11 اردیبهشت 92 13:17
قربونت برم که دیگه موتور داری گلم


خدا نکنه خاله جون
مامان ترمه
11 اردیبهشت 92 14:28
سلام بانو
عيدت و روزت مبارك


ممنون عزیزم
دایی مجید
13 اردیبهشت 92 21:20
مرد شده ماشالله


مرسی دایی جون
ازاده مامان هانا
1 خرداد 92 20:49
عاشق این اقاییشممممممممم عززززززززززیزم
وای مریم پس تو راحت شدییییییییییییییی من که هنوز دارم پول پوشک میدم


مرسی مرسی
راحت شده بودم بخاطر این سفر بی موقع باز به پوشک کردن افتادیم خواهرررررر