پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

مهمونی خونه خاله سمانه و امیر مهدی(نخودی)

سلام عزیزم روز پنجشنبه سوم اسفند ماه سال 91 خونه خاله سمانه و امیر مهدی گلم دعوت بودیم. خاله شیما مامان رهام لطف کرد و اومد دنبال ما و بعد هم همراه خاله سحر وپرهام  و خاله سیما و وانیا رفتیم سمت خونه خاله سمانه خونه خاله سمانه اطراف میدان اختیاریه بود.برای من خیلی از خاطراتم زنده شد چون من دو سال از بهترین سالهای عمرم رو تو اون محل بودم. وقتی رسیدیم خاله آرزو مامان آرمان و خاله میترا مامان آرتین اونجا بودند. خیلی خوب بود من دلم برا همه دوستام و نی نی هاشون تنگ شده بود. بزار بگم کیا بودند: خاله سمانه و امیر مهدی خاله آرزو و آرمان خاله نگین و آرمان خاله میترا و آرتین من و پندار خاله شیما و رهام خاله سیما و وانیا ...
4 اسفند 1391

چقدر دیر اومدیم ایندفعه...

سلام عزیز دلم الان نزدیک یک ماهه که به تهران اومدیم و من اینترنت نداشتم تا برات مطلب بزارم اما بجاش حالا که اینترنت دایی مجید وصل شد با یه عالمه عکس اومدم روز سه شنبه دهم بهمن (هفده ربیع الاول) با چندتا از خاله ها تو خانه کودک دنیای نور قرار داشتیم. اینم چندتا عکس از اون روز:   فردای اون روز من و بابا رضا به اصفهان (علویجه) رفتیم تا دایی ببی(مجید) و وسایلش رو از خوابگاه بیاریم. اینم عکسهای سفر به وزوان و علویجه: پندار و بابا رضا زیر کرسی خونه پدر بزرگ مرحوم من: اتاق دایی توی خوابگاه : دایی سعید: پندار و دایی های مهربونش: ...
28 بهمن 1391

17 ماهگی پسرم

سلام عزیز دلم 17 بهمن ماه شما 17 ماهه شدی اما اون روز من اینترنت نداشتم تا برات این پست رو ثبت کنم. اما عیبی نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. مهارت های شما در این یکماه: دویدنت کامل شده و تعادلت کاملا حفظ میشه موقع دویدن. دست چپ و راستت رو میشناسی نسبتها رو سریع تشخیص میدی صدای حیوانات رو کم و بیش بلدی داری تمرین بپر بپر میکنی با هیچکس هم دیگه غریبی نمیکنی و سریع با همه ارتباط برقرار میکنی شب 17 ماهگیت تب کردی و من تا صبح پاشویه ات دادم اینم عکس 17 ماهگیت در حالی که تب داشتی: الهی هیچ بچه ای مریض نباشه که مامانش غصه بخوره (الهی آمین) ...
28 بهمن 1391

دایره لغات پندار 2

سلام عزیزم برات یه سری دیگه از کلمات رو با تلفظ خودت مینویسم تا یادگاری بمونه: تلفظ پندار                  کلمه مورد نظر ددیل                                   قندیل تدی                                    ته د...
21 دی 1391

16 ماهگی با تاخیر...

سلام عزیز دلم،قربون اون شیرین زبونیهات برم من. 16ماهه شدن تو مصادف بود با تولد 31سالگی بابایی،مبارک باشه عزیزم. متاسفانه اینترنت نداشتیم تا برات سر موقع پست بذارم،معذرت میخوام عزیزم.   تو این یک ماه که بزرگتر شدی،دایره لغاتت وسیع تر شده و تو دویدن ماهرتر شدی،اما کماکان من از مشکل کم مویی و نازک بودن موهات حرص میخورم. رفتارهات شبیه بابایی شده: ته دیگ خور حرفه ای،فلفل خور حرفه ای و علاقمند شدید به جای مخصوص بابایی تو خونه مامان جون. توی میوه ها هم انار رو خیلی دوست داری البته این علاقه ات به انار هم به بابایی رفته. دونه دونه انار ها رو برمیداری و کامل میجوی و لذت میبری. قطره و شربت تقویتی رو هم یاعلاقه و اشتها میخوری ...
21 دی 1391

عکسهای سفر پندار به مشهد و بندرعباس

سلام با عرض پوزش به علت اینکه اینقدر دیر وبلاگت آپ شد. از مشهد که برگشتیم خواستم عکسهای مشهد رو بذارم اما سیستم عمو اسماعیل ویروس داشت،بعد هم که رفتیم بندر و دیروز برگشتیم. الان همه عکسها رو باهم میزارم. مجدد شرمنده ام که دیر شد...   عکسهای بندر عباس هم در ادامه مطلب... امیدوارم خوشتون اومده باشه پسر گلم امیدوارم همیشه به گردش و تفریح باشی ...
11 دی 1391

15ماهگی عسلی

سلام و صد سلام به عزیز دلم دیروز 15 ماهه شدی و امروز قدم به 16 ماهگی گذاشتی مبارک باشه عزیز دلم توی این چند روز به حرم رفتیم و به دیدار خاله جون سحر و ارشاک عزیز هم رفتیم. بسیار به ما خوش گذشت؛البته اینکه تو سفر چه اتفاقاتی افتاد از حوصله این مطلب خارجه و مطلب بعدی سفرنامه شماست که توی اون مطلب همه رو توضیح میدم . فقط اومدم بگم یاد همه دوستان و نی نی هاشون بودم. الهی هر کی دوست داره که به زیارت مشرف بشه به زودی قشمتش بشه. اینم یدونه عکس از روز 15ماهه شدنت: ...
18 آذر 1391

اولین سفر پندار به مشهد مقدس

سلام عزیزم دلم الهی بمیرم که سرما خوردی و سرفه میکنی،الهی زود زود خوب بشی گلم وقتی یه ذره حال نداری غم عالم تو دلم میشینه اومدم بگم که مامانجون رحیمه و دوتا از خواهراش(خاله نسیمه و خاله فاطی)و پسر خاله نسیمه،تصمیم گرفتند به مشهد سفر کنند.بخاطر راحتی شون گفتند کوپه6نفره رو دربست میگیرند.منم دیدم که مامانجون اینا 4نفر هستند و دونفر جا خالی دارند ازش پرسیدم اگر ما (من و پندار) هم بخواهیم بیام ایرادی نداره؟گفتند نه،تازه خوشحال هم شدند. البته قبلش از بابایی اجازه گرفتیم و بعد به مامانجون گفتیم. حرکتمون روز دوشنبه 13 آذر ماه ساعت 10 صبحه،مستقیم از اهواز با قطار. ما فردا -یکشنبه-به اهواز میریم.آخه مامانجون یه مقدار خرید داره. ...
11 آذر 1391