مادرانه ای برای پندار
سلام پسرک قشنگم تصمیم دارم برات از پارسال همین موقع حرف بزنم: بابایی پارسال به علت تحریم ها و یه سری علل دیگه کار نداشت و تصمیم گرفت یک طرح خود اشتغالی رو اجرا کنه،به همین دلیل باهم به وزوان (زادگاه مامانی)رفتیم و حدود 4 یا 5ماه اونجا بودیم سختی های زیادی متحمل شدیم و طرح هم با شکست مواجه شد. اما باز بابایی ناامید نشد و با هم دست به دست هم دادیم و از صفر شروع کردیم و باز به خونه باباجون محمد در آبادان برگشتیم و با سختی ها کنار اومدیم و تحمل کردیم تا الحمدالله ابرای تیره نا امیدی از آسمون زندگی محو شدند و باز شعاع نور خورشید امید به زندگی مون تابید. بابایی حتی یه موقع هایی 12 ساعت سرکاره و ما فقط 2ساعت میبینیمش اونم به این خاطر که...