پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

19ماهگی پندار جونم

سلام سلام ما برگشتیم این چند روز سرعت اینترنت افتضاح بود و من نتونستم مطلب بزارم امروز 17فروردین ماه مصادف هست با 19 ماهه شدن عسل مامان،مبارکه عزیزم روز سیزده بدر هم همراه با مامان جون اینا و عمو احمد (پسر عمه بابا)و خانواده اش رفتیم کنار پل ایستگاه دوازده بین نخلها خیلی خوش گذشت. اینهم عکسای این چند وقت: البته در ا دامه مطلب...   اول عکسهای جشنواره نوروز (محوطه برج میلاد): و این هم عکس 19 ماهگی پسر طلا: و پس از چند دقیقه پندار عوض میشود:   ...
17 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام سلام عزیزم سال نو مبارک قشنگم امسال اولین سالی بود که بعد از عقد با بابایی، سال نو ما تهران بودیم. کنار سفره مامانی سفره کوچیک اما با صفامون رو پهن کردیم و با هم دعا کردیم و سال رو تحویل کردیم. ما تا روز 5 فروردین تهران هستیم و بعد به آبادان برمیگردیم. بعد از سال تحویل دایی مجید و ما باهم رفتیم پارک پلیس تا شما بازی کنی و شاد باشی.ماشالله چقدر تو پارک شاد بودی و بازی کردی بعد هم به خونه مامانبزرگ گل افروز و دایی محمد رفتیم و بعد از کلی مهمون بازی آخر شب به خونه برگشتیم. روز اول فروردین هم صبح به خونه خاله عصمت رفتیم و بعد از ظهر هم منزل آقای باغانی.در راه برگشت بودیم که زهرا جون(دختر خاله مامان)تماس گرفت و برای ع...
2 فروردين 1392

واکسن 18ماهگی عسلی

سلام گل قشنگم حالت چطوره؟ روز دوشنبه رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن 18 ماهگیت.واکسن سختیه.یدونه تو پا؛یدونه دست و فلج اطقال هم خوارکی وقتی واکسن تزریق شد گریه نکردی فقط یه جیغ کوجولو موقع بیرون آوردن واکسن از پات کشیدی اومدیم خونه رنگ و روت یکم پریده شده بود اما همون موقع نشستی  تا با اسباب بازی هات بازی کنی مشخص بود درد داری اما گریه تو کارت نیست شب هم تب کردی و بالا سرت نشستم تا تبت بالا نره الان 3 روز از واکسن گذشته اما هنوز پا درد داری دیروز هم رفتیم خونه خاله سیما و وانیا کوچولو اونجا هم کلی با وانیا بازی کردی عکس ها هم در ادامه مطلب:   پندار قبل از واکسن: پندار بعد واکسن (رنگ پریده و حال ندار ) ...
24 اسفند 1391

مهمونی خونه خاله سمانه و امیر مهدی(نخودی)

سلام عزیزم روز پنجشنبه سوم اسفند ماه سال 91 خونه خاله سمانه و امیر مهدی گلم دعوت بودیم. خاله شیما مامان رهام لطف کرد و اومد دنبال ما و بعد هم همراه خاله سحر وپرهام  و خاله سیما و وانیا رفتیم سمت خونه خاله سمانه خونه خاله سمانه اطراف میدان اختیاریه بود.برای من خیلی از خاطراتم زنده شد چون من دو سال از بهترین سالهای عمرم رو تو اون محل بودم. وقتی رسیدیم خاله آرزو مامان آرمان و خاله میترا مامان آرتین اونجا بودند. خیلی خوب بود من دلم برا همه دوستام و نی نی هاشون تنگ شده بود. بزار بگم کیا بودند: خاله سمانه و امیر مهدی خاله آرزو و آرمان خاله نگین و آرمان خاله میترا و آرتین من و پندار خاله شیما و رهام خاله سیما و وانیا ...
4 اسفند 1391

17 ماهگی پسرم

سلام عزیز دلم 17 بهمن ماه شما 17 ماهه شدی اما اون روز من اینترنت نداشتم تا برات این پست رو ثبت کنم. اما عیبی نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. مهارت های شما در این یکماه: دویدنت کامل شده و تعادلت کاملا حفظ میشه موقع دویدن. دست چپ و راستت رو میشناسی نسبتها رو سریع تشخیص میدی صدای حیوانات رو کم و بیش بلدی داری تمرین بپر بپر میکنی با هیچکس هم دیگه غریبی نمیکنی و سریع با همه ارتباط برقرار میکنی شب 17 ماهگیت تب کردی و من تا صبح پاشویه ات دادم اینم عکس 17 ماهگیت در حالی که تب داشتی: الهی هیچ بچه ای مریض نباشه که مامانش غصه بخوره (الهی آمین) ...
28 بهمن 1391

16 ماهگی با تاخیر...

سلام عزیز دلم،قربون اون شیرین زبونیهات برم من. 16ماهه شدن تو مصادف بود با تولد 31سالگی بابایی،مبارک باشه عزیزم. متاسفانه اینترنت نداشتیم تا برات سر موقع پست بذارم،معذرت میخوام عزیزم.   تو این یک ماه که بزرگتر شدی،دایره لغاتت وسیع تر شده و تو دویدن ماهرتر شدی،اما کماکان من از مشکل کم مویی و نازک بودن موهات حرص میخورم. رفتارهات شبیه بابایی شده: ته دیگ خور حرفه ای،فلفل خور حرفه ای و علاقمند شدید به جای مخصوص بابایی تو خونه مامان جون. توی میوه ها هم انار رو خیلی دوست داری البته این علاقه ات به انار هم به بابایی رفته. دونه دونه انار ها رو برمیداری و کامل میجوی و لذت میبری. قطره و شربت تقویتی رو هم یاعلاقه و اشتها میخوری ...
21 دی 1391

15ماهگی عسلی

سلام و صد سلام به عزیز دلم دیروز 15 ماهه شدی و امروز قدم به 16 ماهگی گذاشتی مبارک باشه عزیز دلم توی این چند روز به حرم رفتیم و به دیدار خاله جون سحر و ارشاک عزیز هم رفتیم. بسیار به ما خوش گذشت؛البته اینکه تو سفر چه اتفاقاتی افتاد از حوصله این مطلب خارجه و مطلب بعدی سفرنامه شماست که توی اون مطلب همه رو توضیح میدم . فقط اومدم بگم یاد همه دوستان و نی نی هاشون بودم. الهی هر کی دوست داره که به زیارت مشرف بشه به زودی قشمتش بشه. اینم یدونه عکس از روز 15ماهه شدنت: ...
18 آذر 1391

دندانهای پانزدهم و شانزدهم

سلام عزیز دلم حسابی وروجک شدی. دیگه حریفت نمیشم ماشالله خیلی بلا شدی.منم انرژی این رو ندارم که پا به پات بازی کنم و خسته نشم. دو سه روز اینترنت نداشتیم و همین باعث شد ثبت جوانه زدن دندونهای جدید از روز خودش به امروز موکول بشه. دندون پانزدهم شما(نیش پایین سمت چپ) روز سه شنبه نهم آبان ماه هزار و سیصد و نود و یک روی لثه ات جای گرفت. دندون شانزدهم (نیش پایین سمت راست) روز چهارشنبه دهم آبان ماه جوانه زد. الان شما هشت تا دندون پایین و بالا رو به صورت مساوی داری. تبریک میگم عزیزم. مسواک زدن دندونها  هم، همچنان ادامه داره این روزها دغدغه اصلی شما رفتن به حیاطه.دوست داری ساعت ها بدون محدودیت تو حیا...
11 آبان 1391