پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

21 ماهگی پسرم

سلام گل مادر روز جمعه 17 خرداد شما 21ماهه شدی و تنها 3ماه تا تولدت مونده گل من اتفاقا روز 21 ماهه شدنت تولد پویای عزیز بود و ما تولد دعوت بودیم. چون فراموش کرده بودم دوربین ببرم هنوز عکسهای اون شب دستم نیومده تا برات بزارم اینجا گلم به محض اینکه عکسها رو دریافت کردم برات میزارم تو وبلاگ عاشقتم مامان         ...
19 خرداد 1392

رکورد...

سلام عزیز دلم امروز وقتی برای تایید نظرات وبلاگت اومدم،متوجه شدم امروز وبلاگت جزء پربازدید ترین وبلاگ ها بوده و تا این لحظه 1503 تا بازدید داشته. تو این پست عکسش رو هم برات قرار میدم تا بدونی چه دوستها و خاله های مهربونی داری از همه متشکرم که به وبلاگ پسرم سر میزنن ...
6 خرداد 1392

دندون 18 ام پندار...

سلام گل مادر ما هنوز اصفهانیم و نمیتونم برات درست و حسابی پست و عکس بزارم. فقط چون روز اول خرداد ماه ، وقتی با ماشین عمه طوبی(دختر عمه بابا) از خرید برمی گشتیم متوجه شدم دندون جدید تو دهن کوچولوت لونه کرده، اومدم تا برات ثبتش کنم . مبارک باشه گلم ان شالله به زودی با عکس ها و اخبار سفرت بر میگردم ...
3 خرداد 1392

روز پدر...

کودکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید : زندگی چیست ؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق پسرک با سر پرشوری گفت : عشق را معنی کن ! پدرش داد جواب : بوسه ی گرم تو بر گونه ی من پسرک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت : پدر … عشق اگر بوسه بود … بوسه هایم همه تقدیم تو باد !!! این متن رو پندار جون تقدیم به بابای مهربونش کرده منم از اینجا به بابای گلم و همه باباهای مهربون،روز پدر رو تبریک میگم. الهی الهی الهی،سایه پرمهر پدر از سر هیچ بچه ای کم نشه ...
1 خرداد 1392

20 ماهگی پندار گل مامان

سلام خوبی گل مادر الهی فدای تو بشم دیروز بیست ماهه شدی گل مادر اصلا باورم نمیشه که اینقدر زود گذشت خیلی شیرین زبونی عزیزم کامل صحبت میکنی و کلمات رو با لحن شیرینت زیبا تر میکنی دیروز یک ربع مونده بود که غذا آماده بشه (ماکارونی) شما گفتی دباب(کباب) و اصلا حاضر به خوردن هیچ چیز نشدی منم سریع گوشت چرخ شده بیرون آوردم و با پیاز برات کباب رو آماده کردم (اینقدر با اشتها کباب میخوری آدم کیف میکنه) راستی بعضی از دوستام پرسیده بودند برا چی پندار رو بردم بینایی سنجی و چجوری اینکار انجام میشه و آیا شما همکاری کردی یا نه؟ باید بگم نی نی ها از یک سالگی تا 6 سالگی هر سال باید بینایی سنجی شرکت کنند. من نتونستم شما رو پارسال ببرم و ام...
18 ارديبهشت 1392

دندون هفدهم ...

سلامممم عزیز دل مادر حالت خوبه؟ مامان عاشقتم بخدا دیروز یکم سرم درد میکرد رفتم خوابیدم، شما هم به مامان جون و بابا گفته بودی: مامان درررررد بعد یا دست به سرت اشاره کرده بودی خیلی مهربونی کلمه بابا بابا از دهنت نمی افته تو خواب هم گاهی میگی بابا بابا. عاشق فوتبالی   و دیروز کلی با بابایی سر بازی استقلال خوشحالی کردی و تو خونه دور افتخار زدی و دستت رو مشت کردی و بلند کردی و گفتی گللللللللللللللللللللللللل و اما... امروز عصر شربت زینکت رو بهت دادم و بعد با انگشت و آب خنک لثه هات رو ماساژ میدادم متوجه شدم بعلههههههههههههههههههه کنار دندون کرسی سمت چپ پائین یکی دیگه از دندون کرسی ها جوانه زدند. مبارک باشه مامان جونم الا...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر

مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر ! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه د لم از عطر تو سرشار است ، از تبار فاطمه ای و گویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چرا که دعایت سرمایه فردای من است. مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم.   امروز روز مادر بود.خیلی حس خوبی دارم که مادر تو هستم پندار جونم نفسهام به نفسهای تو بنده بخدا خدایا لذت مادر شدن رو به همه کسانی که از این ن...
12 ارديبهشت 1392

بیقراری نیمه شب

سلام گل مامان شبها ساعت 11 به بعد میخوابی.تا ساعت 3 یا 4 صبح خوابی و بعد یه کوچولو شیر میخوری و باز میخوابی تا ساعت 8 و نیم الی 9 صبح. اما, دیشب ساعت 4 و نیم بیدار شدی اونم با گریه!! شما هیچوقت با گریه بیدار نمیشی همیشه هر وقت که بیدار بشی خنده رو لبهات هست،اما اینبار وقتی بیدار شدی فقط گریه میکردی و جیغ میزدی و به هیچوجه حاضر به شیر خوردن و خوابیدن نشدی. تا ده دقیقه با چشمای نیمه باز گریه کردی و بابایی هم بیدار شد بعد یکم آروم شدی و دست منو گرفتی و بردی سمت سبد اسباب بازی هات و گفتی بازی  بازی. منم نشستم و باهم ماشین بازی کردیم ، عروسک بازی کردیم ... اما حاضر نشدی که بخوابی و دوباره به گریه افتادی و مامان جون و بابا جو...
31 فروردين 1392

تلاش در انجام پروژه"پوشک دیگه بسه"

سلام خوبی پسر نازم؟ عزیز دلم دو سه روزه داریم تلاش میکنیم تا از پوشک خلاص بشی الان هوا گرمه و توی این هوا با پوشک واقعا اذیت میشی. روز اولی که خواستیم این کار رو شروع کنیم (من و بابا باکمک هم)از توالت فرنگیت استفاده کردیم،اما شما اصلا حاضر نبودی توش (جیش)کنی. فقط میرفتی کارتهای بازی خودت رو می آوردی و قایم میکردی تو لاکپشتت(توالت فرنگی ات)و درش رو میبستی!!!! بعد فقط حاضر شدی روش بشینی البته دستشویی تو حمام میکردی و من هر بار باید کل حمام رو میشستم و ضد عفونی میکردم.هر یک ربع یکبار می بردمت تا زمان دستم بیاد روز اول فقط دوبار لباست خیس شد و به اصطلاح از دستت در رفت که بگی. اکثرا آخر شب یا اول صبح پی پی میکنی منم رو این حساب ...
25 فروردين 1392