پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

هویت پندار

سلام عشق مامان قربون اون چشای نازت که وقتی بیدار میشی تا کلی وقت منو نگاه میکنی و لبخند میزنی.   عزیز دل مامان دیروز شناسنامه ات آماده شد و بابایی زحمت کشید و گرفتش. جونم برات بگه شما با کمال افتخار 142 مین پندار نامی هستی که در فهرست اسامی سازمان ثبت احوال اسم اصیلت ثبت شده. تنها چهره معروف همنام شما که هم من ، هم بابایی دوسش داریم بازیگر توانای سینما و تلویزیون آقای پندار اکبری پسر آقای عبدالرضا اکبری هستند که تقریبا هم سن و سال مامانی اند. من از ایشون دعوت کردم تا در صفحه فیس بوک شما نظر بگذارند. امیدوارم وقتی بزرگ بشی مثل ایشون فرد متشخص و محبوبی بشی. شماره ملی شما عزیز نازنین هم 0-078432-182  هست. مبارک ...
7 مهر 1390

شعر باباجون محمد به مناسبت میلاد پندار عزیز

سلام عسلم باباجون محمد برای بدنیا آمدن شما یک شعر زیبا سرودن برات میگذارم تا یادگاری بمونه: هفدهم از ماه شهریور رسید                                  در دل من نور امیدی دمید سال میباشد نود،با سیصدو هم یک هزار                                  شد تولد نور چشم من،عزیز گلعذار مادر او مریم است و باب ابراهیم نام  ...
5 مهر 1390

عکس

سلام دوستان عزیز اکثرا گفتین چرا عکسهای واضحی از پندار نگذاشتم . این پندار ما خیلی ماشالله شیطونه وقتی خوابه که عکس نمیگیریم ازش .وقتی هم بیداره اینقدر تکون میخوره که اکثر عکساش تار میشن . این ها رو عجالتا داشته باشین تا بعد..... ... ... پندار و بابا رضا . ...
5 مهر 1390

ختنه سورون

سلام عزیز مامان امروز ژستای خوشگل خوشگل میگرفتی.آدم دلش میخواست درسته قورتت بده. براتون گفتم که چهارشنبه پسرم حمام کرد و ظهر بابایی تصمیم گرفت که همون روز ختنه بشه. عصر بابایی و مامان رحیمه رفتند مطب دکتر احمد زاده که از دوستای خانوادگی شون هست،تا ببینند برای ختنه چه وسایلی باید همراه ببرم. لازم به ذکر هست که ما تصمیم داشتیم شما رو ببریم تا  دکتر صفری دوست بابایی ختنه کنند اما دکتر احمد زاده روز تولد شما بیمارستان بودند و گفتند ختنه این شازده به عهده ایشون باشه.بابایی برگشتند و ما آماده شدیم و رفتیم مطب. از اونجا که دکتر آشنا بودند ما دسته جمعی رفتیم داخل مطب و کسی باهامون کاری نداشت. عمل ختنه شما خیلی راحتتر از اونچه فکرشو می...
4 مهر 1390

وقایع اتفاقیه (حمام رفتن پندار)

سلام پسرکم بعد از چند روز اومدم تا از بقیه اتفاقات بعد تولدت برات بنویسم. الحمدلله شبها بهتر میخوابی و بیقراری ات کم شده. جونم براتون بگه روز سه شنبه ٢٩شهریور ماه دایی مجید اینا از تهران حرکت کردند تا بیان و پندار کوچولو رو بینند.همون شب ناف پسرکم افتاد.و ما کلی هورا هورا کردیم . بعد هم زنگ زدیم به مامان جون رحیمه و خبر دادیم که چهارشنبه برای حمام دادن عسلکم بیاد خرمشهر. صبح چهارشنبه مامانجون رحیمه اومد و یکی دوساعت بعد بابا رضا و دایی مجید هم رسیدند.وسایل حمام گل پسر رو آماده کردیم و حمامش دادیم.البته دیگه حمام دهه نبود و اسمش حمام دوازدهه بود چون دکتر تاکید کرده بود که تا نافش نیفتاده حمام نکنه. اینم عکس وسایل حمام پندا...
4 مهر 1390

ماجرای مرغ کشون

سلام امروز اومدم براتون قضیه کشتن مرغ جلوی پای پندار رو تعریف کنم . راستش ابراهیم خیلی اصرار کرد که گوسفند بگیریم اما من دلم نمیخواست گوسفند بکشیم .برای همین از بابا ابراهیم خواهش کردم که بجای گوسفند مرغ بکشیم اصل کار ریختن خون جلو پای پسرم بود. از طرفی هم کشتن مرغ برای صدقه اینجا بیشتر رواج داره. روز قبل ترخیصم مامانم و بابا ابراهیم میرن یه مرغ میخرن ولی یادشون میره پاشو باز کنن.وقتی از پیش من برمی گردند میبینن مرغ بیچاره مرده. صبح روز ترخیص دوباره میرن و یه مرغ دیگه میخرند. حالا مونده بود که یکی رو پیدا کنن سر مرغ رو ببره. ما یه همسایه داریم به اسم آقای مقدم. بنده خدا همه کاری بلده لوله کشی  بنایی ..... گفتیم خب ...
29 شهريور 1390

اتفاقات روزهای بعد تولد

سلام حالتون چطوره؟ اومدم تا براتون خیلی مختصر از اتفاقات بعد تولد پندار تعریف کنم. قبل از اون باید بگم الحمدلله پسرم کم کم داره به شب و روز عادت میکنه و خوابش تنظیم میشه. اوائل شبها زیاد گریه میکرد اما الان دو شبه که بیقراری نمیکنه و فقط بیدار می شه و شیر میخوره اونم بدون گریه و زاری. بعد از بدنیا آمدن پندار،شنبه شب بابا ابراهیم از عمو علی و عمو اسماعیل و خانواده هاشون  و باباجون دعوت کرد تا به منزل ما بیان و باباجون محمد در گوش پندار عزیزم اذان بگویند. وقتی باباجون شروع به اذان گفتن در گوش پسرکم کردند، قلبم فشرده شد و حس خاصی به سراغم اومد و ناخود آگاه اشکم سرازیر شد.در گوش سمت راست شما اسم پندار و در گوش سمت چپ اسم ح...
26 شهريور 1390

خاطره زایمان

سلام من دوباره برگشتم. قبل از هر چیز از همه دوستان و آشنایان که برام پیام گذاشتن و ابراز محبت کردند و تبریک گفتند ممنونم. اومدم تا خاطره زایمان رو براتون بنویسم.پندار خوابه و من از فرصت نهایت استفاده (شاید هم سوء استفاده ) رو کردم. شب 5شنبه به دستور دکتر یه سوپ ساده قبل از ساعت 7 شب خوردم (سوپ رو خودم درست کردم تا لذت آخرین آشپزی قبل زایمان رو چشیده باشم). بعد هم همراه بابا ابراهیم دوتایی رفتیم آبادان تا هم یکی دوساعت باهم تنها باشیم هم آخرین بیرون رفتن دونفره مون داشته باشیم . مامانم و مامان ابراهیم هم خونه موندند. رفتیم آبادان پاساژ کادوس 3 برای خرید از مغازه ای که زن عمو نسرین(زن عمو اسماعیل) اونجا کار میکرد،و چند ...
22 شهريور 1390

تولد یک فرشته (از زبان بابایی)

سلام من پدر یک فرشته آسمانی هستم که در ساعت 12:30 دقیقه روز پنجشنبه هفدهم شهریور ماه سال 1390 خورشیدی، مطابق با نهم شوال 1432 هجری قمری و هشتم سپتامبر 2011 میلادی افتخار ملقب شدن به واژه مقدس پدر نصیبم شد. پندار رضوانی باغبادرانی با قد 50 سانتی متر، وزن 2900 گرم و دور سر 33 سانتی متر فرشته آسمانی من و مامان مریم  است که با عمل سزارین توسط خانم دکتر پروین آرین در بیمارستان ولیعصر(عج) خرمشهر قدم به چشمان من و مامانی گذاشت. قدومت گلباران بابایی، زندگی ات سراسر پر افتخار..... مامان مریم به زودی میاد و براتون از اتفاقات بعد دنیا امدن پندار تعریف میکنه.     ...
22 شهريور 1390