پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

پایان انتظار

سلام آلبالو حالت خوبه مامانی؟   یه حس غریبی دارم فردا صبح قراره برم بیمارستان برای بستری شدن و به دنیا اومدن ستاره آسمون زندگی ام یعنی شما  خدا صلاح ندونست که شما طبیعی دنیا بیای و باید با عمل سزارین به این دنیا پا بذاری. البته از هرچی بگذریم این تولد زود هنگام شما از این نظر که نیمه اول سال دنیا میای برای شرایط تحصیلی ات بهتر شد.   اومدم پست آخر قبل دنیا اومدنت رو بذارم و بهت بگم مامان خیلی دوستت داره ، توی این مدت گاهی شرایط بد و دردناکی رو تحمل کردم و روز به روز شماره کردم تا به فردا برسم. میخوام بهت بگم اگر مامان باشم یا نباشم نی نی خوبی باش و برای مامان و بابا عزیزه  مایه افتخار ...
16 شهريور 1390

همه چی آروم نیست!!!!!!

سلام عزیز مادر نمیدونم از کجا و چطوری شروع کنم. همه چی رو به هم ریختی(شهر رو به هم ریختی دیگه چی می خوای؟ یه تک پاهم با ما راه نمیای) همه برنامه های مارو خراب کردی. آخه نی نی اینقدر شیطونو عجول میشه؟ جونم برات بگه دیروز بابا رضا به حساب اینکه شما هفته دیگه دنیا میای رفت تهران.و گفت تا هفته دیگه برمیگردم. دایی مجید هم تازه دیروز عازم زنجان شدن برای مسابقات تنیس. همه فک و فامیل روی هفته دیگه برا اومدن شما برنامه ریزی کردند.اما..... اما دیروز که ما رفتیم هزینه جراح و متخصص بیهوشی رو پرداخت کنیم خانم دکتر گفتند : چون وضع قرار گیری نی نی شما افقیه و هر لحظه امکان شروع زایمان هست باید هر چه زودتر به دنیا بیاریمش و در کمال ن...
14 شهريور 1390

هورااااااااااااااا

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ امروز بعد از چند روز غیبت اومدم بگم مامانی و بابایی از تهران اومدند. دایی مجید هم قرار بود باهاشو بیاد که برای مسابقات تنیس روی میز اتتخاب شده و باید بره زنجان و از همونجا میاد.مامان شنبه باید برم دکتر و سونوگرافی آخرم رو ببرم تا دکتر نظر نهایی شو برا زایمان بهم بگه. این روزا دیگه اصلا آروم و قرار نداری و همش در حال تکون خوردنی،یه موقع ها که از شدت تکون ها منو نگران میکنی و من کلی میترسم که خدای نکرده آسیبی نبینی. راستی یه خبر خوب، خاله اعظم -خاله مامان- قرار شده اگر بتونه برا دنیا آمدن شما بیاد. دعا کن شرایط مهیا بشه تا بیان. فردا باید با مامانی و بابایی برم فروشگاه یک عالمه خرید کنم چون هم مهمان ...
11 شهريور 1390

افطاری

سلام مامان جان حالت چطوره؟ امسال ماه مبارک رمضان من که از روزه گرفتن محروم بودم،بابایی گفت دوست داشتم امسال هم یه مهمونی افطاری کوچک داشته باشیم اما جور نشده بود تا دیشب. چند روز پیش دوست بابایی زنگ زد و گفت ما پنجشنبه شب میایم خونتون. ما هم خوشحال شدیم که بعد از مدتها مهماندار شدیم. بابایی قبلش زحمت کشید و خونه رو تمیز و مرتب کرد من واقعا ازش ممنونم که کلی کمک بوده برام تا الان. برای شام هم مهمونامون گفتن سالاد ماکارونی درست کنید. ما هم یه سفره کوچیک و خیلی ساده اما صمیمی انداختیم و دور هم یه شام و افطار صرف کردیم . وسایل سیسمونی شما رو که دیدن خیلی خوششون اومد و کلی برات ذوق کردند و دوباره بحث حدس زدن جنسیت شما او...
4 شهريور 1390

ضربان قلب من

سلام عزیزم یکی از دوستام برای وبلاگ نی نی اش صدای قلب نی نی رو گذاشته بود با خودم فکر کردم ابتکار جالبیه منم همین کار رو انجام بدم . دفعه آخری که رفتم مطب برا ویزیت هفتگی از خانوم دکتر خواهش کردم با موبایل برام صدای قلب نازنینت رو ضبط کنه و ایشون هم قبول کردند. بعد هم اونو تبدیل به کد جاوا کردم و گذاشتم تو وبلاگت . این همون صداییه که گفتم بابایی مرتب گوش میده. اومدم بگم ضربان قلب من طنین تپش قلب نازنین تو عزیز دله همین باباو مامان عاشقانه دوستت داریم   ...
27 مرداد 1390

انتظار انتظار انتظار

سلام جیگر طلای مامان خوبی؟ عزیزکم  هر روز که میگذره برا دیدنت بی تاب تر میشم.هر روز لحظه شماری میکنم تا ببینم چه شکلی هستی.وقتی با بابایی صحبت میکنم بابا میگه فکر کنم شبیه خودت باشه و من میگم نه شبیه شماست. آخر سر هم به هیچ نتیجه ای نمیرسیم. یه وقتا که دلم برات خیلی تنگ میشه میرم لباسات رو از کمد در میارم و نگاشون میکنم وقتی تو اون لباسها تجسمت میکنم دلم غنج میره . راستی گفتم که بابایی به مامانی زنگ زد که زودتر بیان پیشم،قرار شد سه شنبه یا چهارشنبه اینجا باشن. دایی مجید باید بره وسایلشو بگذاره خوابگاه بعد بیان اینجا.دایی مجید خیلی دوستت داره بنده خدا حق داره برای اولین بار و آخرین بار تو عمرش دایی میشه.عمو هم که نمیشه پس وقتی ا...
27 مرداد 1390

پاپوش های پینگیلی

سلام مامانی خوبی عزیزم؟ امروز متوجه شدم وقتی عکس وسایلتو گذاشته بودم پاپوش های نازتو فراموش کرده بودم. حالا عیبی نداره که الان برات میزرام. امیدوارم اون پاهای کوچولو،تو راه های بزرگ گام بردارن الهی آمین. پاپوش های نی نی: و یکی دیگه: اینم آخریش(البته دنیا که بیای یرات بیشتر میخرم عزیزم): من و بابا همیشه قلبمون برای تو میزنه عزیزم ...
22 مرداد 1390

ماه آخر و مشکلات خاص خودش

سلام جیگر گوشه حالت چطوره مادر؟ راستش دیگه داریم کم کم وارد ماه آخر میشیم. هرچند خوشحالم از اینکه عمر انتظارم داره کوتاه و کوتاه تر میشه،اما خیلی سنگین شدم . دست و پام همش ورم داره،کسلم یه وقتا که احساس میکنم برای نفس کشیدن هم قدرت ندارم. دیشب بابایی گفت زنگ میزنم به مامان تا زودتر از تهران بیاد.   آخه میدونی این چند وقته تا میرم کاری انجام بدم به خودم آسیب میرسونم . از پس کارها بر نمیام . بعدش هم دیگه نباید تنها بمونم تو این مدت باید یک نفر خونه باشه که اگر اتفاقی افتاد تنها نباشم.  هر روز عروسک هاتو،لباساتو بغل میگیرم و بو میکنم بعضی وقتها با همون ها خوابم میره . تصور پیچیدن صدات توی خونه...
19 مرداد 1390

حتما خیریتی در کار بود

سلام عزیزم امروز اصلا حال و حوصله نوشتن ندارم فقط اومدم بگم اون قضیه که برات گفتم منتفی شد. حتما خیریتی بوده مهم نیست امید به خدا ان شالله یه موقعیت بهتر. اینو بدون تو زندگی یه وقتا اونطورکه دلخواه ماست همه چی پیش نمیره بایدقوی بود و توکل کرد به خدا مراقب خودت باش عزیزم ...
14 مرداد 1390