پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

تولد آتوسا

سلام هلوی پوست کنده مامانی حالت چطوره؟ هوا باز غبار آلوده.بابایی صبح زحمت کشید حیاط رو شست اما یک ساعت بعد دوباره خاک شد. امروز عصر تولد آتوسا ، دختر عمو علی و خاله تاراست. خاله تارا دوشنبه زنگ زد و گفت خودتون در جریان هستین اما بازم زنگ زدم یاد آوری کنم. بعدشم گفت نی نی مون رو هم حتما بیارین!!! بابایی داره استراحت میکنه و منم طبق معمول وبگردی میکنم تا بهترین و قشنگترین طرح ها رو برا چیدن سیسمونی ات پیدا کنم. ساعت هفت تولد شروع میشه. امیدوارم شلوغی و سروصدا اذیتت نکنه مامانی. فعلا خدانگهدار. ...
10 تير 1390

غیبت چند روزه

سلام عسلم ،خوبی مامان؟ دوشنبه عصر رفتم آبادان. میخواستم برم درمانگاه محله مامان جون رحیمه برا تشکیل پرونده ،حتما میگی اونجا چرا؟ آخه ما تا آخر سال از خرمشهر میریم آبادان. و برای واکسن ها و کارت رشد شما ،باید توی یه مرکز بهداشت پرونده داشته باشم. خاله تارا گفت درمانگاه محل مامان اینا برو که اگر  نی نی واکسنی چیزی داشت و خدای ناکرده تب کرد یکی باشه تنها نباشی. صبح سه شنبه رفتم درمانگاه ،ولی خانوم مامای درمانگاه نبود .برای همین چهارشنبه رفتم و پرونده رو تشکیل دادم . ایشون وزن و فشار مامان رو کنترل کرد و در آخر رسید به قسمت هیجان انگیز ،بعلهههههه شنیدن صدای قلب کوچولوی پینگیل . وای عاشق ریتم ضربان قلبتم مامان، هر وقت صداشو می ...
9 تير 1390

تولد مامانی

سلام عزیز مامان حالت خوبه؟ الهی بگردم امروز که رفتیم بیرون خرید تو گرما خیلی اذیت شدی ببخشید. در عوض یه پلو ماهی خوشمزه میدم بخوری. فردا تولد مامانیه. اومدم بهت بگم هیچ سالی به قدر امسال خوشحال نشدم. امسال خدا هم به من هدیه داد و اون وجود نازنین تو بود.  اولین هدیه تولد رو مامان اقدس با وسایل سیسمونی شما برام فرستاد. یه ظرف مسی در دار از همونا که همیشه چشمم دنبالش بود. مامان اقدس همیشه میدونه من چی دوست دارم برام همون رو میخره. بابایی هم همینطور (بابایی پینگیل)همیشه میگرده و اون چیزی که دوستدارم برام هدیه میگیره. البته همیشه  منو غافل گیر کرده.   ببینیم امسال چه میکنه این بابایی پینگیل! ...
3 تير 1390

میوه های تابستونی

سلام میوه دلم حالت چطوره؟ خوبی خوشی؟ دیشب خونه مامانجون  اینا بودیم .دوباره موضوع صحبت سر جنسیت شما بود، هر کس حدسی میزد. و یا به طریقی میخواست از زیر زبون ما بکشه که بالاخره فندق ما دامن زریه یا کاکل زری.  اما من و بابا  که نمیگیم. امروز اومدم بگم دیگه فصل تابستون فرا رسیده . تو این فصل میوه هایی که من عاشقشونم به بازار میاد.  من که عاشق میوه ام اما بابایی اصلا با میوه ها جور نیست. من برا اینکه شما از الان به خوردن میوه ها علاقمند بشی همیشه میوه میخورم. برات عکس میوه ها رو هم میزارم تا با دیدنشون،علاقه به خوردنش در وجودت بیشتر بشه. نوش جانت.   ...
31 خرداد 1390

99روز دیگه باقیمونده

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ خوب برا خودت تو دل مامان ورجه وورجه میکنی ها. بابایی میگه به خودت رفته. آخه بی انصاف یکمی فکر منو نمیکنی ، نه روز دارم نه شب همش در حال تکون خوردنی. شنبه که رفتم مطب ، خانم دکتر گفت یکمی رشدش کمه ،خیلی هم شیطونه .  وقتی بهش گفتم دوماهه تکون میخوری گفت نه دوماه نیست. یک ماه هم نشده امکان نداره به این زودی که شما میگی تکون بخوره . اما به جان خودم دوماهه تکون میخوری مامان جان . از بس شیطونی میکنی بزرگ نمیشی دیگه. حالا بگذریم از این حرفا .امروز اومدم بهت بگم عدد روزهای انتظار مامان از سه رقم به دو رقم کاهش یافت. تنها 99 روز دیگه به ورود پینگیل به این دنیا باقیمونده هوووووووووووووووووووووووووورااااااااااااا...
30 خرداد 1390

چند کلمه حرف حساب از بابا به پینگیل

دلبندم سلام من بابایی شما هستم من زیاد اهل صحبت کردن و ابراز علاقه  زبانی نیستم. اهل نوشتم هم نیستم. امیدوارم تو هم مثل مامانی با این قضیه کنار بیای. و اینو درک کنی که من با کارهایی که انجام میدم احساسم رو منتقل میکنم. من خیلی خوشحالم که خدا بهمون یه هدیه نفیس داده و معتقدم لطفش رو از این به بعد به یمن وجود تو گل کوچولو، نسبت به ما بیشتر هم میکنه. امشب اومدم برات بگم هر چند شما خیلی ملاحظه مامان و منو میکنی و مشکل آنچنانی تو این مدت برای مامان بوجود نیاوردی. اما احساس میکنم این چند روز مامان یکم از تکونای شما و  کمر درد ناراحته .البته چیزی به من نگفته که ناراحت بشم.من اینو خودم فهمیدم. ازت میخوام یکم ملاحظه...
27 خرداد 1390

روز پدر هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام ، سلام ، یه سلام گرم به بابایی و پینگیل امروز روز پدره و امسال آقا ابراهیم ما افتخار پدر شدن رو پیدا کرده. پینگیل وظیفه خودش دونست که این روز رو به بابا ابراهیم و همه باباهای دوستداشتنی تبریک بگه. روزت مبارک باباجون   ...
26 خرداد 1390

ماهی صبور

سلام گل قشنگم حالت چطوره مادر . چه میکنی با گرما؟ امروز جمعه است . اکثرا جمعه ها یا کباب داریم یا ماهی. بابایی صبح زحمت کشید رفت بازار ماهی فروشا و ماهی صبور خرید. ماهی صبور یه نوع ماهیه که فقط تو آبهای استان خوزستان زیست میکنه.پر از تیغ های ریزه، اما بسیار خوشمزه و لذیذه. و اونو توی تنور یا با منقل کباب میکنن تا بوی دود و ذغال بگیره و خوشمزه تر بشه. مامان هم هشوی ماهی رو درست کردم. هشو به زبان عربی از کلمه مهشو مشتق شده به معنی مغز و یا چیزی که شکم پره. (اینو خودم از تحقیقاتم به دست اوردم وگرنه بابایی و خانواده اش هم معنی شو نمیدونستن!!!!!) هشو از سیر و پیاز داغ و سبزی ماهی (گشنیز و شنبلیله) و تمرهندی درست میشه.و وقتی م...
20 خرداد 1390

برای دیدن تو!!!

سلام مامان امروز خیلی دلتنگتم .آخه میدونی زیاد تکون نمیخوری دلم لک زده برا تکون خوردنات. دارم ترانه گوش میدم دقیقا شرح حال منه برات مینویسم تا بدونی چقدر دوستت دارم دلبرکم. دلم برا قیافه نمکی ات که هنوز ندیدم تنگ شده .حاضرم هر کاری کنم تا زودتر ببینمت . به عشق تو گرفتارم  در این دنیا تو رو دارم تورو تا جون به تن دارم  دیگه تنها نمیزارم من قصه گوی عشقم تو بهترین کلامی قشنگ ترین خیالی که هر نفس باهامی وقتی تویی کنارم آسمون آبی رنگه  میام به دیدن تو دنیا با تو قشنگه برای دیدن تو دست میگیرم فانوس ماه طلسم راه و میشکنم میگذرم از شب سیاه به گوش کوه و در و دشت اسمت و فریاد میزنم تا هر جا هستی بشنوی...
19 خرداد 1390