پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ووروجک

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ حتما از دست مامان دلخوری که این چند روز چیزی برات ننوشتم.دلیلش این بود که این چند روز اینترنت نداشتم و از شانس بدم خوردم به تعطیلات. بابایی دیروز زحمت کشید رفت اکانتم رو شارژ کرد. امروز هفته ٢٤ شما تمام شد. از فردا وارد هفته ٢٥ میشی مامانی. هنوز حدس و گمان ها در مورد اینکه شما دامن زری هستی یا کاکل زری ادامه داره. هرکسی از روی علایم مخصوص خودش جنسیت شما رو حدس میزنه.     این روزا تکون خوردنات خیلی زیادتر و قوی تر شدن. یه وقتایی که تکون نمیخوری باهات حرف میزنم تا برام تکون بخوری و نشون بدی که متوجه حرفهای مامان میشی. مامان برم نهار درست کنم. امروز سه شنبه است و نوبت..... آفر...
17 خرداد 1390

تشکر از بابایی

سلام مامان شبت قشنگ امروز عصر با بابایی رفتیم خرید ماهیانه برای خونه. آخه امروز بابا حقوق گرفت. وقتی برگشتیم بابایی طبق معمول شروع کرد به خوراکی خوراندن به من. بعد هم که رفتم ظرفای توی سینک رو بشورم گفت زیادن خودم میشورم. اومدم اینو برات بنویسم تا همیشه یادت باشه بابایی چقدر مهربونه و چقدر به سلامتی من و شما اهمیت میده . ممنون باباعزیزه ...
7 خرداد 1390

روزانه

عصرت بخیر امروز صبح زودتر از بابایی بیدار شدم تا براش چایی درست کنم.  وقتی بابایی رفت سرکار من دوباره یه چرت کوتاه زدم .چون شب خوب نخوابیده بودم.میدونی چرا؟ چون یه پینگیلی بازیگوش همش توی دلم سرسره بازی میکرد. تازه وقتی صبح دوباره خوابیدم ، فایده ای نداشت چون خوابای پریشون میدیدم. بلند شدم و یکم به خونه سر و سامون دادم. بعد هم زنعمو ریحانه پیام داد که بیا باهم چت کنیم. بعد نوبت این بود که مامانی با خودم کلنجار برم که نهار چی درست کنم؟ یک کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دال عدس درست کنم .  بابایی عاشق این غذاست. نهار آماده شده بود که بابایی اومد خونه. و گفت نهار رو نکش تا من یه دوش کوچولو بگیرم.   وقتی ...
7 خرداد 1390

سفر 24ساعته

سلام مامان جان حالت چطوره؟ پنجشنبه بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بریم اهواز. آخه میدونی یکی از خاله های بابایی (خاله نعیمه)به سفر حج مشرف شده بود و وقی برگشته بود مامان تهران بودم و نشد بریم دیدنشون. رفتیم آبادان و از ترمینال آبادان رفتیم، آخه جاده خرمشهر-اهواز خرابه و پر از دست اندازه. ساعت هفت ونیم رسیدیم و رفتیم بازار هم برا خاله یه کادو بخریم هم من بازار لوازم کودکش رو ببینم.چیزی لازم نداشتم فقط تو وسایل سیسمونی یه چند تا توپک کوچولو نداشتی که همه تو سیسمونی میذارن ،تهران و آبادان پیدا نکردم ،اهواز پیدا کردم و خریدم. بعد هم خسته و باپاهای ورم کرده رسدیم خونه خاله. بعد از شام موقع خواب که شد بابایی بازی اش گرفت و با پسرهای آقا ناصر(پ...
7 خرداد 1390

روز از نو

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ دیشب بعد یه بیخوابی شدید بالاخره راحت خوابیدم . از امروز صبح کم کم کار بابایی دوباره شروع شد و باید صبح زود میرفت سر کار. من بعد از رفتن بابایی بلند شدم و یکم خونه رو سرو سامون دادم . و نظافت کردم. مونده بودم نهارچی درست کنم.میدونی این بزرگترین مشکل مامانه . زنگ زدم به بابایی و از اون کمک خواستم . بابایی گفت نهار نمیخواد درست کنی مامان آش رشته فرستاده اونو میخوریم. من که خیالم بابت نهار راحت شده بود اومدم تا برا نی نی گل مطلب بنویسم.. راستی زنعمو ریحانه سر بارداری دومش یکم داره اذیت میشه  براش دعا کن تا این دوران زود زود تمام بشه و نی نی گلش زود دنیا بیاد. دوستت دارم مامانی ...
4 خرداد 1390

بی خوابی مامانی

سلام عزیزکم مامان الان از فرط بی خوابی روی پا بند نیستم. اما نمیخوام بخوابم.   حتما میگی چرا! بذار از اول برات بگم. من یه عادت بد دارم و اون اینه که اگر یک روز ظهر بخوابم ،برای خواب شب مکافات دارم و خوابم نمیره .دیروز ظهر بعد از نهار خوابم گرفت و بر خلاف هر روز خوابیدم. چشمت روز بد نبینه شب از ساعت یک ونیم خوابم رفت تا ساعت ٣ .و بعد بی خوابی عجیبی به سراغم اومد.تازه وقتی هم میخوابیدم خوابای پریشون مییدم.حالا خودم به کنار بابایی بیچاره رو هم بدخواب کردم . دور خونه میگشتم تا یه جا خوابم ببره اما آخر سر نتیجه شد این : ... و سر انجام ساعت ٦و نیم صبح بنده بخواب رفتم. الانم خیلی خواب آلودم اما اگر بخوابم دوباره شب...
4 خرداد 1390

روز مادر

سلام عزیز دل مادر حالت چطوره؟ خوبی خوشی سلامتی؟ امروز روز سوم خرداده. این روز مصادف هست با روز آزادی خرمشهر . میدونی مامان، ٣٠سال پیش وقتی هنوز مامانی هم توی دل مامان اقدس بود، سربازای ایرانی خرمشهر رو از دست دشمنای بدجنس نجات دادند. اما امسال این روز با یه مناسبت دیگه هم تقارن داشت . و اون روز بزرگداشت مقام زن و مادره، بخاطر روز میلاد حضرت فاطمه که برای ما خیلی عزیزه. میدونی مامان من خیلی خوشحالم  که امسال این مناسبت برای من فقط روز زن نیست . بخاطر وجود نازنین تو ،من مادر نامیده میشم و به این مقام میبالم. امیدوارم مادر خوبی برات باشم. مامان هیچ وقت ازت هیچی نمیخوام فقط و فقط قول بده وقتی دنیا اومدی ،نی نی خوب و خوش اخلاقی باش...
3 خرداد 1390

اولین خرید های بابایی برای نی نی پینگیلی

سلام گل مادر حالت چطوره؟ سرحال و سر کیف که هستی؟ از لگد زدنات معلومه چه شیطونکی هستی. دیروز وقتی رفتیم مطب خانم دکتر،از ایشون خواستم برا شنیدن صدای قلبت به بابایی هم اجازه بده بیاد داخل . ایشون هم لطف کردند و قبول کردند. بابایی اومد و صدای قوی و تند تند ضربان قلبت رو شنید. میدونم بابایی خیلی خوشحال شد. و مامانی طبق معمول از شنیدن صدای قلب کوچولوی پینگیلی (اسم جدیدی که بابا برات گذاشته) اشکم سرازیر شد. بعد رفتیم آبادان سمت بازار مرکزی. مامانی اقدس وسایل سیسمونی پینگیلی رو کامل تهییه کرده اما من ازش خواستم وسایل ویترینی مثل عروسک ،اسباب بازی،ماشین و.. رو بذاره به عهده خودم. بابایی گفت حالا که اینقدر پینگیلی سرحال و شادابه ...
1 خرداد 1390

روازنه

سلام مامان حالت چطوره؟ گفتم که رفتیم دکی و سونو نوشت با مامانی اقدس و بابایی رفتیم سونو . ضربان قلبت ۱۴۰ تا در دقیقه است. قد استخوان ران پات ۶۳/۲ سانتی متره همه چی نرماله و مشکلی برا سفر نداری. امروز سونو رو بردم دکتر و گفت مشکلی نیست و چون نی نی همه چی اش خوبه نیاز به سونو دیگه نداری تا ۷ ماهگی. مامان فردا عازم تهرانم . لباس ها رو شستم باید اتو بزنم چمدون ببندم . نهار تو راه رو درست کنم . وای دل تو دلم نیست. مامان اخلاقم همینه مسافرت که میخوام برم حتی اگه یه روزه باشه هیجان دارم میترسم چیزی جا بمونه و..... اومدم که بگم اگه یک ماه نبودم نگران نشین خونه مامان اینا سیستم ندارم . همه مامانایی که وبلاگ نی نی رو میخوانند مواظب خو...
20 فروردين 1390