پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

موضوع بندی مطالب وبلاگ

سلام مامان اومدم بگم من یه اشتباهی کردم ، مطالب نوشته شده تو وبلاگت رو موضوع بندی نکردم. اگر الان برم مطالب قبلی رو موضوع بندی کنم همه تاریخ هاشون بهم میریزه. معذرت میخوام عزیزم .از این به بعد هر مطلبی نوشتم تو پوشه خودش بایگانی میکنم.عذرم رو بپذیر. قربون گل کوچولوی مهربونم ...
17 تير 1390

یک سری از وسایل سیسمونی پینگیل

سلام سلام ما اومدیم با عکس یک سری از وسایل سیسمونی پینگیل. قبل از گذاشتن عکس ها باید از مامان و بابا تشکر کنم که زحمت خرید و ارسال وسایل پینگیل رو کشیدند.  نکته دیگه ای که هست اینه که مامان اینا از جنسیت نی نی خبر ندارند و مامان طبق حدس و گمان خودش وسایل نی نی رو خریده و گفته وقتی دنیا اومد و معلوم شد که دختره یا پسر هر چیزی کم و کسر بود میخره. خب...... بریم سراغ سیسمونی پینگیل کالسکه نی نی : کریر نی نی : روروک و ساک نی نی : رختخواب و قنداق فرنگی نی نی : خب برای امشب کافیه. بقیه عکسها رو توی روزهای آینده براتون آپلود میکنم.   ...
17 تير 1390

قالب جدید

سلام شکر پاره مامان حالت خوبه؟ دوباره از دیروز اینترنت مشکل داره . نی نی سایت باز نمیشه. دلم برا دوستام تنگ شده. امروز که رفتم آرشیو مطالبت رو بخونم متوجه شدم قالب پلنگ صورتی ات مشکل دار شده و نظرات رو نشون نمیده. منم اومدم یه قالب جدید برات انتخاب کردم . قالب وبلاگت الان مثل قالب وبلاگ مه سما جونه. یه قالب صورتی رنگ قشنگ امیدوارم خوشت بیاد. راستی درمورد فتو شاپ هم بابایی عصری میره و یه سی دی جدیدشو میگیره. برنامه ای که تو خونه داریم به این ویندوز جدید نمیخوره و اخطار میده. قول قول قول.  عکسا رو به همین زودی میذارم. البته وقتی اتاقت چیده شد دوباره عکس هایی از اونم میذارم برات قشنگم . راستی ...... می...
16 تير 1390

آزمایشگاه

سلام مامانی خوبی؟‌خوشی؟ دیروز صبح مامانی همراه بابایی رفتیم آزمایشگاه،تست قند خون داشتم.انجام که شد بابایی اومد و منو برگردوند خونه. منم که  از یک جا نشینی خسته شده بودم تصمیم گرفتم فریزر رو نمیز کنم . یکمی جابجا کردن کشو های فریزر برام مشکل بود اما به هر صورت کارم رو تموم کردم. بابا که اومد کلی باهام دعوا کرد که چرا اینکارا رو تنهایی انجام میدی؟(آخه میدونی چیه؟ کمرم حسابی درد گرفته بود). شب که شد بابایی هوس شله زرد کرد. باباییه دیگه هر چند وقت یکبار هوس یه خوراکی خاصی میکنه. ولی گفت خودم درست میکنم. منم قبول کردم و فقط بادوماشو براش خلال کردم.چه شله زردی شده بود محشر. شما هم وقتی مامان شله زرد رو خوردم شروع کردی به...
15 تير 1390

جتسیت و نامگذاری پینگیل

سلام عزیز مامان حالت خوبه؟ میدونی بارها و بارها برای اطرافیان توضیح دادم اما نمیدونم چرا هضمش براشون مشکله. حتما میدونی در مورد چی صحبت میکنم.آره در مورد جنسیت شما . بابایی قبل از این که شما وجود داشته باشی تصمیم گرفت که اگر ما نی نی دار شدیم به کسی نگیم که جنسیت شما چیه حالا فرقی نداره دختر یا پسر.در هر دوصورت قرار بود این قضییه به صورت راز بمونه. منم به حرف بابایی احترام گذاشتم و قبول کردم. هر کس یه طوری با قضییه برخورد کرد.یکی گفت مگه ما بچه ندیده ایم؟مگه ما خودمون بچه نداریم؟مگه ما غریبه هستیم؟ خلاصه من نمیدونم چرا این موضوع اینقدر بغرنجه .آخه بگو حالا فرضا دونستین که دختره یا پسر میخواین چکار کنین؟ والله مامان اقدس بنده خدا که م...
13 تير 1390

تولد آتوسا

سلام هلوی پوست کنده مامانی حالت چطوره؟ هوا باز غبار آلوده.بابایی صبح زحمت کشید حیاط رو شست اما یک ساعت بعد دوباره خاک شد. امروز عصر تولد آتوسا ، دختر عمو علی و خاله تاراست. خاله تارا دوشنبه زنگ زد و گفت خودتون در جریان هستین اما بازم زنگ زدم یاد آوری کنم. بعدشم گفت نی نی مون رو هم حتما بیارین!!! بابایی داره استراحت میکنه و منم طبق معمول وبگردی میکنم تا بهترین و قشنگترین طرح ها رو برا چیدن سیسمونی ات پیدا کنم. ساعت هفت تولد شروع میشه. امیدوارم شلوغی و سروصدا اذیتت نکنه مامانی. فعلا خدانگهدار. ...
10 تير 1390

غیبت چند روزه

سلام عسلم ،خوبی مامان؟ دوشنبه عصر رفتم آبادان. میخواستم برم درمانگاه محله مامان جون رحیمه برا تشکیل پرونده ،حتما میگی اونجا چرا؟ آخه ما تا آخر سال از خرمشهر میریم آبادان. و برای واکسن ها و کارت رشد شما ،باید توی یه مرکز بهداشت پرونده داشته باشم. خاله تارا گفت درمانگاه محل مامان اینا برو که اگر  نی نی واکسنی چیزی داشت و خدای ناکرده تب کرد یکی باشه تنها نباشی. صبح سه شنبه رفتم درمانگاه ،ولی خانوم مامای درمانگاه نبود .برای همین چهارشنبه رفتم و پرونده رو تشکیل دادم . ایشون وزن و فشار مامان رو کنترل کرد و در آخر رسید به قسمت هیجان انگیز ،بعلهههههه شنیدن صدای قلب کوچولوی پینگیل . وای عاشق ریتم ضربان قلبتم مامان، هر وقت صداشو می ...
9 تير 1390

تولد مامانی

سلام عزیز مامان حالت خوبه؟ الهی بگردم امروز که رفتیم بیرون خرید تو گرما خیلی اذیت شدی ببخشید. در عوض یه پلو ماهی خوشمزه میدم بخوری. فردا تولد مامانیه. اومدم بهت بگم هیچ سالی به قدر امسال خوشحال نشدم. امسال خدا هم به من هدیه داد و اون وجود نازنین تو بود.  اولین هدیه تولد رو مامان اقدس با وسایل سیسمونی شما برام فرستاد. یه ظرف مسی در دار از همونا که همیشه چشمم دنبالش بود. مامان اقدس همیشه میدونه من چی دوست دارم برام همون رو میخره. بابایی هم همینطور (بابایی پینگیل)همیشه میگرده و اون چیزی که دوستدارم برام هدیه میگیره. البته همیشه  منو غافل گیر کرده.   ببینیم امسال چه میکنه این بابایی پینگیل! ...
3 تير 1390

میوه های تابستونی

سلام میوه دلم حالت چطوره؟ خوبی خوشی؟ دیشب خونه مامانجون  اینا بودیم .دوباره موضوع صحبت سر جنسیت شما بود، هر کس حدسی میزد. و یا به طریقی میخواست از زیر زبون ما بکشه که بالاخره فندق ما دامن زریه یا کاکل زری.  اما من و بابا  که نمیگیم. امروز اومدم بگم دیگه فصل تابستون فرا رسیده . تو این فصل میوه هایی که من عاشقشونم به بازار میاد.  من که عاشق میوه ام اما بابایی اصلا با میوه ها جور نیست. من برا اینکه شما از الان به خوردن میوه ها علاقمند بشی همیشه میوه میخورم. برات عکس میوه ها رو هم میزارم تا با دیدنشون،علاقه به خوردنش در وجودت بیشتر بشه. نوش جانت.   ...
31 خرداد 1390

99روز دیگه باقیمونده

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ خوب برا خودت تو دل مامان ورجه وورجه میکنی ها. بابایی میگه به خودت رفته. آخه بی انصاف یکمی فکر منو نمیکنی ، نه روز دارم نه شب همش در حال تکون خوردنی. شنبه که رفتم مطب ، خانم دکتر گفت یکمی رشدش کمه ،خیلی هم شیطونه .  وقتی بهش گفتم دوماهه تکون میخوری گفت نه دوماه نیست. یک ماه هم نشده امکان نداره به این زودی که شما میگی تکون بخوره . اما به جان خودم دوماهه تکون میخوری مامان جان . از بس شیطونی میکنی بزرگ نمیشی دیگه. حالا بگذریم از این حرفا .امروز اومدم بهت بگم عدد روزهای انتظار مامان از سه رقم به دو رقم کاهش یافت. تنها 99 روز دیگه به ورود پینگیل به این دنیا باقیمونده هوووووووووووووووووووووووووورااااااااااااا...
30 خرداد 1390