پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

چند کلمه حرف حساب از بابا به پینگیل

دلبندم سلام من بابایی شما هستم من زیاد اهل صحبت کردن و ابراز علاقه  زبانی نیستم. اهل نوشتم هم نیستم. امیدوارم تو هم مثل مامانی با این قضیه کنار بیای. و اینو درک کنی که من با کارهایی که انجام میدم احساسم رو منتقل میکنم. من خیلی خوشحالم که خدا بهمون یه هدیه نفیس داده و معتقدم لطفش رو از این به بعد به یمن وجود تو گل کوچولو، نسبت به ما بیشتر هم میکنه. امشب اومدم برات بگم هر چند شما خیلی ملاحظه مامان و منو میکنی و مشکل آنچنانی تو این مدت برای مامان بوجود نیاوردی. اما احساس میکنم این چند روز مامان یکم از تکونای شما و  کمر درد ناراحته .البته چیزی به من نگفته که ناراحت بشم.من اینو خودم فهمیدم. ازت میخوام یکم ملاحظه...
27 خرداد 1390

روز پدر هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام ، سلام ، یه سلام گرم به بابایی و پینگیل امروز روز پدره و امسال آقا ابراهیم ما افتخار پدر شدن رو پیدا کرده. پینگیل وظیفه خودش دونست که این روز رو به بابا ابراهیم و همه باباهای دوستداشتنی تبریک بگه. روزت مبارک باباجون   ...
26 خرداد 1390

ماهی صبور

سلام گل قشنگم حالت چطوره مادر . چه میکنی با گرما؟ امروز جمعه است . اکثرا جمعه ها یا کباب داریم یا ماهی. بابایی صبح زحمت کشید رفت بازار ماهی فروشا و ماهی صبور خرید. ماهی صبور یه نوع ماهیه که فقط تو آبهای استان خوزستان زیست میکنه.پر از تیغ های ریزه، اما بسیار خوشمزه و لذیذه. و اونو توی تنور یا با منقل کباب میکنن تا بوی دود و ذغال بگیره و خوشمزه تر بشه. مامان هم هشوی ماهی رو درست کردم. هشو به زبان عربی از کلمه مهشو مشتق شده به معنی مغز و یا چیزی که شکم پره. (اینو خودم از تحقیقاتم به دست اوردم وگرنه بابایی و خانواده اش هم معنی شو نمیدونستن!!!!!) هشو از سیر و پیاز داغ و سبزی ماهی (گشنیز و شنبلیله) و تمرهندی درست میشه.و وقتی م...
20 خرداد 1390

برای دیدن تو!!!

سلام مامان امروز خیلی دلتنگتم .آخه میدونی زیاد تکون نمیخوری دلم لک زده برا تکون خوردنات. دارم ترانه گوش میدم دقیقا شرح حال منه برات مینویسم تا بدونی چقدر دوستت دارم دلبرکم. دلم برا قیافه نمکی ات که هنوز ندیدم تنگ شده .حاضرم هر کاری کنم تا زودتر ببینمت . به عشق تو گرفتارم  در این دنیا تو رو دارم تورو تا جون به تن دارم  دیگه تنها نمیزارم من قصه گوی عشقم تو بهترین کلامی قشنگ ترین خیالی که هر نفس باهامی وقتی تویی کنارم آسمون آبی رنگه  میام به دیدن تو دنیا با تو قشنگه برای دیدن تو دست میگیرم فانوس ماه طلسم راه و میشکنم میگذرم از شب سیاه به گوش کوه و در و دشت اسمت و فریاد میزنم تا هر جا هستی بشنوی...
19 خرداد 1390

ووروجک

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ حتما از دست مامان دلخوری که این چند روز چیزی برات ننوشتم.دلیلش این بود که این چند روز اینترنت نداشتم و از شانس بدم خوردم به تعطیلات. بابایی دیروز زحمت کشید رفت اکانتم رو شارژ کرد. امروز هفته ٢٤ شما تمام شد. از فردا وارد هفته ٢٥ میشی مامانی. هنوز حدس و گمان ها در مورد اینکه شما دامن زری هستی یا کاکل زری ادامه داره. هرکسی از روی علایم مخصوص خودش جنسیت شما رو حدس میزنه.     این روزا تکون خوردنات خیلی زیادتر و قوی تر شدن. یه وقتایی که تکون نمیخوری باهات حرف میزنم تا برام تکون بخوری و نشون بدی که متوجه حرفهای مامان میشی. مامان برم نهار درست کنم. امروز سه شنبه است و نوبت..... آفر...
17 خرداد 1390

تشکر از بابایی

سلام مامان شبت قشنگ امروز عصر با بابایی رفتیم خرید ماهیانه برای خونه. آخه امروز بابا حقوق گرفت. وقتی برگشتیم بابایی طبق معمول شروع کرد به خوراکی خوراندن به من. بعد هم که رفتم ظرفای توی سینک رو بشورم گفت زیادن خودم میشورم. اومدم اینو برات بنویسم تا همیشه یادت باشه بابایی چقدر مهربونه و چقدر به سلامتی من و شما اهمیت میده . ممنون باباعزیزه ...
7 خرداد 1390

روزانه

عصرت بخیر امروز صبح زودتر از بابایی بیدار شدم تا براش چایی درست کنم.  وقتی بابایی رفت سرکار من دوباره یه چرت کوتاه زدم .چون شب خوب نخوابیده بودم.میدونی چرا؟ چون یه پینگیلی بازیگوش همش توی دلم سرسره بازی میکرد. تازه وقتی صبح دوباره خوابیدم ، فایده ای نداشت چون خوابای پریشون میدیدم. بلند شدم و یکم به خونه سر و سامون دادم. بعد هم زنعمو ریحانه پیام داد که بیا باهم چت کنیم. بعد نوبت این بود که مامانی با خودم کلنجار برم که نهار چی درست کنم؟ یک کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دال عدس درست کنم .  بابایی عاشق این غذاست. نهار آماده شده بود که بابایی اومد خونه. و گفت نهار رو نکش تا من یه دوش کوچولو بگیرم.   وقتی ...
7 خرداد 1390

سفر 24ساعته

سلام مامان جان حالت چطوره؟ پنجشنبه بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بریم اهواز. آخه میدونی یکی از خاله های بابایی (خاله نعیمه)به سفر حج مشرف شده بود و وقی برگشته بود مامان تهران بودم و نشد بریم دیدنشون. رفتیم آبادان و از ترمینال آبادان رفتیم، آخه جاده خرمشهر-اهواز خرابه و پر از دست اندازه. ساعت هفت ونیم رسیدیم و رفتیم بازار هم برا خاله یه کادو بخریم هم من بازار لوازم کودکش رو ببینم.چیزی لازم نداشتم فقط تو وسایل سیسمونی یه چند تا توپک کوچولو نداشتی که همه تو سیسمونی میذارن ،تهران و آبادان پیدا نکردم ،اهواز پیدا کردم و خریدم. بعد هم خسته و باپاهای ورم کرده رسدیم خونه خاله. بعد از شام موقع خواب که شد بابایی بازی اش گرفت و با پسرهای آقا ناصر(پ...
7 خرداد 1390

روز از نو

سلام عزیزکم حالت چطوره؟ دیشب بعد یه بیخوابی شدید بالاخره راحت خوابیدم . از امروز صبح کم کم کار بابایی دوباره شروع شد و باید صبح زود میرفت سر کار. من بعد از رفتن بابایی بلند شدم و یکم خونه رو سرو سامون دادم . و نظافت کردم. مونده بودم نهارچی درست کنم.میدونی این بزرگترین مشکل مامانه . زنگ زدم به بابایی و از اون کمک خواستم . بابایی گفت نهار نمیخواد درست کنی مامان آش رشته فرستاده اونو میخوریم. من که خیالم بابت نهار راحت شده بود اومدم تا برا نی نی گل مطلب بنویسم.. راستی زنعمو ریحانه سر بارداری دومش یکم داره اذیت میشه  براش دعا کن تا این دوران زود زود تمام بشه و نی نی گلش زود دنیا بیاد. دوستت دارم مامانی ...
4 خرداد 1390

بی خوابی مامانی

سلام عزیزکم مامان الان از فرط بی خوابی روی پا بند نیستم. اما نمیخوام بخوابم.   حتما میگی چرا! بذار از اول برات بگم. من یه عادت بد دارم و اون اینه که اگر یک روز ظهر بخوابم ،برای خواب شب مکافات دارم و خوابم نمیره .دیروز ظهر بعد از نهار خوابم گرفت و بر خلاف هر روز خوابیدم. چشمت روز بد نبینه شب از ساعت یک ونیم خوابم رفت تا ساعت ٣ .و بعد بی خوابی عجیبی به سراغم اومد.تازه وقتی هم میخوابیدم خوابای پریشون مییدم.حالا خودم به کنار بابایی بیچاره رو هم بدخواب کردم . دور خونه میگشتم تا یه جا خوابم ببره اما آخر سر نتیجه شد این : ... و سر انجام ساعت ٦و نیم صبح بنده بخواب رفتم. الانم خیلی خواب آلودم اما اگر بخوابم دوباره شب...
4 خرداد 1390