پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

روز مادر

سلام عزیز دل مادر حالت چطوره؟ خوبی خوشی سلامتی؟ امروز روز سوم خرداده. این روز مصادف هست با روز آزادی خرمشهر . میدونی مامان، ٣٠سال پیش وقتی هنوز مامانی هم توی دل مامان اقدس بود، سربازای ایرانی خرمشهر رو از دست دشمنای بدجنس نجات دادند. اما امسال این روز با یه مناسبت دیگه هم تقارن داشت . و اون روز بزرگداشت مقام زن و مادره، بخاطر روز میلاد حضرت فاطمه که برای ما خیلی عزیزه. میدونی مامان من خیلی خوشحالم  که امسال این مناسبت برای من فقط روز زن نیست . بخاطر وجود نازنین تو ،من مادر نامیده میشم و به این مقام میبالم. امیدوارم مادر خوبی برات باشم. مامان هیچ وقت ازت هیچی نمیخوام فقط و فقط قول بده وقتی دنیا اومدی ،نی نی خوب و خوش اخلاقی باش...
3 خرداد 1390

اولین خرید های بابایی برای نی نی پینگیلی

سلام گل مادر حالت چطوره؟ سرحال و سر کیف که هستی؟ از لگد زدنات معلومه چه شیطونکی هستی. دیروز وقتی رفتیم مطب خانم دکتر،از ایشون خواستم برا شنیدن صدای قلبت به بابایی هم اجازه بده بیاد داخل . ایشون هم لطف کردند و قبول کردند. بابایی اومد و صدای قوی و تند تند ضربان قلبت رو شنید. میدونم بابایی خیلی خوشحال شد. و مامانی طبق معمول از شنیدن صدای قلب کوچولوی پینگیلی (اسم جدیدی که بابا برات گذاشته) اشکم سرازیر شد. بعد رفتیم آبادان سمت بازار مرکزی. مامانی اقدس وسایل سیسمونی پینگیلی رو کامل تهییه کرده اما من ازش خواستم وسایل ویترینی مثل عروسک ،اسباب بازی،ماشین و.. رو بذاره به عهده خودم. بابایی گفت حالا که اینقدر پینگیلی سرحال و شادابه ...
1 خرداد 1390

روازنه

سلام مامان حالت چطوره؟ گفتم که رفتیم دکی و سونو نوشت با مامانی اقدس و بابایی رفتیم سونو . ضربان قلبت ۱۴۰ تا در دقیقه است. قد استخوان ران پات ۶۳/۲ سانتی متره همه چی نرماله و مشکلی برا سفر نداری. امروز سونو رو بردم دکتر و گفت مشکلی نیست و چون نی نی همه چی اش خوبه نیاز به سونو دیگه نداری تا ۷ ماهگی. مامان فردا عازم تهرانم . لباس ها رو شستم باید اتو بزنم چمدون ببندم . نهار تو راه رو درست کنم . وای دل تو دلم نیست. مامان اخلاقم همینه مسافرت که میخوام برم حتی اگه یه روزه باشه هیجان دارم میترسم چیزی جا بمونه و..... اومدم که بگم اگه یک ماه نبودم نگران نشین خونه مامان اینا سیستم ندارم . همه مامانایی که وبلاگ نی نی رو میخوانند مواظب خو...
20 فروردين 1390

ادامه تعطیلات و سیزده بدر

سلام مامان خوبی؟ عید خوش گذشت؟ من که تا تونستم پرتقال و سیب خوردم آجیل و شیرینی شکلات در حد صفر خوردم تا اذیت نشی گل مامان. این چند روز بابا  و مامان و دایی مجید پیشم بودن خیلی بهم خوش گذشت. اواسط تعطیلات بهمون خبر دادند که شوهر عمه بزرگم فوت کرده و بابا که قرار بود با دایی مجید تا آخر تعطیلات بمونن، برای مراسم ایشون مجبور به رفتن شدند. ما روز دوازدهم فروردین ماشین عمو علی رو گرفتیم و رفتیم اهواز دیدن خاله های بابایی. آخر شب هم برگشتیم . خیلی خسته شده بودم صبح تا ساعت ۱۰ خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم بابایی ناراحته که چرا وسایل ۱۳ بدر آماده نیست . منم سریع مرغ از فریزر در آوردم و تکه تکه کردم. بعد توی آبلیمو و زعفران و روغن زیت...
14 فروردين 1390

ادامه تعطیلات

سلام علیکم حالت چطوره مامان؟ من زیاد آجیل شیرینی نمیخورم تا شما خدای نکرده اذیت نشی ناناز. روز دوم عید طرفای ساعت ۴ بعد از ظهر دایی مجید پیام داد که آدرس خونه تون رو بفرست(آخه خونه جدید ما تا حالا نیومدند) منم زنگ زدم و گفتند نزدیک اهواز هستند . ما قرار بود عصر بریم خونه عمو علی اما زنگ زدیم و گفتیم فردا میایم. مامان اینا اومدند و طبق معمول هر چی خوراکی به ذهنش رسیده بود همراه خودش اورده بود. مامان و بابا از راه نرسیده شروع کردند به سر و سامان دادن به خونه ملافه های تازه که گرفته بودیم رو دوختند و روی تشک ها کشیدند . ما روز سوم رفتیم خونه عمو علی و باباجون محمد و مامان رحیمه رو آوردیم خونه مون برا عید دیدنی . یکساعت نشستند و رفتند. ...
4 فروردين 1390

روز اول سال

سلااااااااااااااااااااااااام جوجه کوچولو حالت چطوره مامان؟ عیدت مبارک سال خوبی داشته باشی ای جان مامان بامداد دوشنبه ساعت۲ از خواب بیدار شدم سفره رو با کمک بابایی خوش ذوق و مهربون انداختیم. آینه، قرآن، شمع، عروسک خرگوش (نماد سال ۹۰)، سیر، سمنو، سکه، سرکه، سماق، سبزه و سنجد رو گذاشتم . وای ماهی های نی نی ام گذاشتم آجیل  و شیرینی هم جای خودش   بابایی عکس سونو گرافی شما رو هم گذاشت کنار سفره و آرزو کرد سال دیگه این سفره به برکت وجود شما همش بهم ریخته بشه. سال که تحویل شد برا همه دعا کردم اول برا بابایی و نینی بعد برا خاله مهرنوش ،خاله تارا،  زن عمو ریحانه  و همه .... برای بابایی افتر ش...
1 فروردين 1390

روز آخر سال

سلام جوجه کوچولو حالت چطوره؟ امروز آخرین روز ساله ، بامداد وارد سال جدید میشیم. وسایل سفره هفت سین رو خریدم و آماده کردم . نهار هم سبزی پلو با ماهی شکم پر درست کردم . راستی برات گفتم؟ سال ۸۹ برای سر سفره هفت سین ۳ تا ماهی گلی خریدم یدونه به نیت تو عزیز مادر که قرار بود بوجود بیای. امسال ۵ تا ماهی گرفتم دوتا برای تو کوچولوی مامان یدونه برا قندیل من و بابایی هم هر کدوم یدونه . امیدوارم امسال که سال قدم گذاشتن تو به دنیاست سالی پربرکت شاد و پر رونق باشه (حتما همینطوره) لپتو بکشم مامان فعلا خدانگهدار  
29 اسفند 1389

ادامه خانه تکانی

سلام جوجه کوچولو حالت چطوره ؟ جات راحته ؟ مامانی اذیتت نمیکنه؟ دیروز صبح به نیت تمیز کردن آشپز خونه بلند شدم و توی چندتا کابینت و روی سنگاش رو تمیز کردم . وسایل داخلش رو هم مرتب کردم .اما دیگه نا نداشتم بقیه رو همونطوری گذاشتم و رفتم سراغ غذا.... سه شنبه بود و طبق معمول غذا چی بود؟ ..... آفرین باهوش مامان ، ماکارونی یه ماکارونی مشدی درست کردم و منتظر بابایی نشستم . وای چشمت روز بد نبینه بابایی که اومد وقتی دید با این حالم نشستم آشپزخونه تمیز کردم از دستم دلگیر شد. و گفت فردا نمیخواد نهار درست کنی . استراحت ! اما مامان حوصله ام سر میره همش یه گوشه بشینم . آخه میدونی من آدم یه جا بشینی نیستم همش تحرک داشتم شیطنت میکردم ،به ...
18 اسفند 1389

استراحت مامانی

سلام زندگی مامان هفته پیش که رفتم سونو دکتر بهم استراحت داد و گفت یک هفته استراحت کن . طفلک بابایی نهار از بیرون گرفت ۴ ، ۵ مرتبه .چند روزش هم خودم با زحمت نهار درست کردم آخه طعم غذای بیرون نه به من نه به بابایی نمی چسبه. یکسری قرص و دارو هم داد که مصرف کنم. خیلی سنگین شدم همش خواب آلودم . اینقدر بی حال شدم که حتی به قندیل نمیتونم رسیدگی کنم . برات گفتم قندیل کیه؟ قندیل یه دختر خانوم مودب ، باهوش ، تمیز و خوش آوازه .بله خوش آواز .قندیل یه بلبل خرمای بسیار زیباست که من از وقتی یک هفته از عمرش سپری شده بود گرفتمش و بزرگش کردم هنوز یکسالش نشده و چون شما هنوز به وجود نیومده بودی همدم تنهایی مامان بود . البته هنوز هم هست . کام...
14 اسفند 1389

روزانه

سلام جوجه کوچولو مامانی اقدس دیروز زنگ زد بهش گفتم برای تعطیلات که بیاین شما پیش من بمون تا آخر فروردین اونوقت باهم میریم تهران. مامانی هم قبول کرد و گفت ۲۵ فروردین عروسی عمو مجتبی است . مجتبی پسر عموی مامانیه و با من هم سن و ساله و میشه عموی شما . چون زن عمو (مامان مجتبی) برای عروسی ما اومده بود ، من گفته بودم حتما برای عروسی مجتبی میرم .ان شاالله تا اون موقع شما قدم به چهار ماهگی گذاشتی و مسافرت خطری نداره . باید برم پارچه بخرم بدم برام لباس بدوزند. هورا من همراه فرزند دلبندم میرم عروسی   ...
11 اسفند 1389